kermaninarges_psych
دنبال کننده
53
پست
67
نرگس کرمانی"دکتری مشاوره" 🌾رواندرمانگر و مشاوره فرزند پروری 🎓 دانش آموخته منتالیزیشن از کانادا، SDTBM
پست های مشابه
kermaninarges_psych
پروفسور بونابو، استاد روانشناسی بالینی از دانشگاه کلمبیا در آمریکا در کتاب اخیر خود که سپتامبر ۲۰۲۱ منتشر شده به نام: "چگونه دانش جدید درباره تاب آوری، تصور ما نسبت به استرس پس از سانحه تغییر خواهد داد" به ما نشان میدهد که تحقیقات در مورد تاثیر واقعه یازده سپتامبر در نیویورک تصور دانشمندان روانشناسی را نسبت به تاب آوری و به دنبال آن عارضه استرس پس از سانحه تغییر داد. بلافاصله پس از وقوع حادثه، تیم های روانشناسی و مشاوره زیادی به منهتن اعزام شدند. هزینه زیادی در نظر گرفته شد که افرادی که به شدت ترسیده بودند بتوانند به مشاوره رایگان دسترسی پیدا کنند. نکته جالب توجه تحقیقات نشان میداد مردم نیویورک حدودا سی درصد دچار استرس پس از سانحه بودند و مردم آمریکا در شهرهای دیگری که هزاران کیلومتر با نیویورک فاصله داست حتی خیلی بیشتر و حدود شصت درصد تحت فشار و استرس روانی قرار گرفته بودند. ولی نتیجه تحقیقات پس از یک سال، روانشناسان را شوکه کرد. استرس پس از سانحه در افراد گزارش شده به کمتر از یک درصد رسیده بود. و این درصد در افرادی که ساکن منهتن بودند حتی پایین تر بود. گویی محققان انتظار این همه تاب آوری را از جامعه نداشته اند. در واقع تحقیقات نشان داد پس از وقوع واقعه غیر منتظره و به شدت آسیب رسان گوش به زنگی، صحبت کردن و اشتغال ذهنی بی اختیار در مورد آن و حتی دیدن خواب های مرتبط، همه و همه علائم کاملا طبیعی هستند که به وسیله مغز برای جلوگیری از خطر احتمالی بعدی فعال میشوند و بعد از مدتی بر قراری امنیت، خود به خود به حالت طبیعی باز خواهند گشت. در واقع بازیابی سلامت روان خیلی زودتر از آنچه که ما فکر میکنیم رخ خواهد داد. در سال ۲۰۱۸ ، تعداد پنجاه و چهار پژوهش در زمینه آسیب شناسی بعد از حادثه نشان داد که سلامت روان به خودی خود بازیابی خواهد شد و دو نفر از هر سه نفر آسیب دیده به راحتی و بدون کمک حرفه ای میتواند به سلامت از آن عبور کنند. در واقع آنچه ما در روزهای ابتدایی حادثه میبینیم که حاکی از ناراحتی و ناآرامی شدید ناشی از اتفاق است همگی راهی هستند که افراد بهتر بتوانند اتفاق رخ داده را حضم کرده و از آن عبور کنند. از نظر جامعه شناختی شاید شاهد واکنش های مختلف افراد به حادثه کمتر یا بیشتر باشیم. ولی اکثریت افراد میتوانند به سلامتی از آن عبور کنند. #تابآوری #تاب_آوری #کودکان_ش#والدگری_ذهن_آگاهانه #تابآوری #تاب_آوری #کودکان_شاد #والدگری #والدین_سمی #استرس_اضطراب_افسردگی #ptsd #از_شیر_گرفتن #تروما #اضطراب #از_پوشک_گرفتن #جراحی #شکستن_دست #فرزندپرو
05 دی 1400 16:59:27
6 بازدید
kermaninarges_psych
آخر اسفند زمان خیلی خوبیه برای بررسی آنچه گذشت و برنامه ریزی برای آنچه در پیش روست! چیزی که بیشتر از همه جالب و تعجب آوره اینه که چه قدر ما در مورد روزهایی که گذشت فراموش کاریم! مسیر زندگی برای ما بهترین راهنما است، بهخصوص روزهای پر چالش و نگاه دوباره به وقتهایی که به شدت با هيجانات منفی درگیر بودیم آگاهی بهش هستند، در حالی که ما بدون توجه به درس هایی که گرفتیم باز اشتباهات را تکرار میکنیم! در روزهای پایانی سال، مرور روزهایی که گذشت، و پاسخ به سولات ساده ای شبیه این میتونه خیلی کمک کننده باشه، به یک ورق کاغذ هم بیشتر نیاز نیست. فقط توصیه میکنم فرزندانتان را هم در این کار سهیم کنید. پاسخ به ۵ سوال بالا میتونه یک نقشه راه جالبی در پیش رو شما بگذاره! تصمیم گیری در مورد مدل رابطه یا شناخت دلایلی که با بعضی فضاها یا افراد احساسات منفی تجربه میکنید. همراهی بیشتر با فضاها و افرادی که احساسات مثبت را در شما رشد میدهند. شاید از نو گرفتن ارتباط با افراد همه زندگی مون که حتی قلبا به ما نزدیک هستند ولی خیلی وقته ازشون دور موندیم! انرژی های ما معمولا به ما راست میگند ، و پاسخ به این سوالات میتونه مسیر پیش رو را روشن تر کنه! اگر فکر میکنید بعدا ممکنه یادتون بره سیوش کنید که گه گاهی سر بزنید و باز به این سوالات برای خودتون جواب بدید: امیدوارم که این سولات بتونه به شما کمک کنه یکی از بهترین سال های عمرتون را پیش رو داشته باشید. #سال_نو #برنامه_ ریزی #نوروز ۱۴۰۱ #بهار
28 اسفند 1400 19:09:29
16 بازدید
kermaninarges_psych
حالم سرجا نبود. روز سختی را از لحاظ ارتباطات شغلی گذرونده بودم. سرم داشت میترکید. رفتم براش قصه بگم. دراز کشید و گفت کاشکی الان تو طبیعت بودیم و ستاره ها رو تماشا میکردیم. گفتم آره، خیلی خوب بود. ولی این که آدم تو خونه خودش تو آرامش بخوابه هم خیلی عالیه. حس خوبم را گرفت و زیر پتو جابجا شد. دلم میخواست براش از دلتنگی های امروزم بگم. ولی آب دهنم را قورت دادم و از درخت های آلبالو گیلاس بچگی ام گفتم. همین موقع ها که همسن تو بودم، ۵ یا ۶ ساله. همین موقع های سال که میشد تو حیاط خونه آلبالو ها میرسید. و آماده چیدن میشد . باهاشون گوشواره درست میکردیم. خنکی آلبالو های پشت گوشم را هنوز حس میکنم. خندید، مامان چه قدر شاد بودی! شاد بودم؟ مطمئن نیستم! خوشحال شدم که خیلی چیزهای دیگه را نگفتم. خیلی از دلتنگی ها از مادر بودن توی جامعه بزرگسال. با ادعاهای فمینیستی! و واقعیت های محدود کننده و بی اعتبار کننده. خوشحال بود. خوابید. واقعیت مثل شمشیر دو لبه میمونه. من مادر حق ندارم فشارها و استرس های زندگی بزرگسالانه خودم را به کودکم نشون بدم. ولی مجبور هم نیستم تمام مدت خوشحال ترین مادر دنیا باشم و اون هیج وقت یاد نگیره که با غم یا بقیه نگرانی ها در این دنیا چی کار باید کرد! #درد_دل_برای_کودک_ممنوع #حق_تو_شاد_بودنه #حق_من_شادی_از_شادی_تو
25 خرداد 1400 06:26:24
2 بازدید
kermaninarges_psych
شاید اولین چیزی که بعد از شنیدن این جمله به ذهنمون برسه اینه که خب، من که به بچم اعتماد دارم، پس این شامل حال من نمیشه! حالا سوال اینجا است که آیا این قدر اعتماد داری که اگه تا آخر بشقابش را نخورد تصور نکنی نمیفهمه واقفا گرسنه هست یا نه! آیا اون قدر اعتماد داری که لازم نباشه تایم دستشویی رفتن را مرتب بهش گوش زد کنی؟ آیا اون قدر اعتماد داری که خودش میفهمه کی باید بره بخوابه! دائما فکر نکنی آیا امروز، میوه خورد، گوشت خورد؟ گروههای مختلف غذایی بهش رسیده؟ اون قدر به نوجوانتان اطمینان داری که بتونی بهش اجازه بدی بره با دوستاش بیرون، و بتونه از خودش مراقبت کنه؟ اصلا اون قدر اطمینان داری که صبح که از خواب بیدار شد و گفت صبحانه نمیخوام، بهش اعتماد کنی که اگه گشنه باشه خودش میره یه املت درست میکنه و نوش جان میکنه؟ تخم مرغ درست کردن فکر کنم حداقل از ۵ سالگی دیگه امکان پذیر باشه، یا نه از اون والدینی هستیم که تا چهل سالگی هم باید زنگ بزنیم و جزئیات روزانه اش را سوال کنیم، انگار نه انگار که خودش میتونه مدیریت کنه! تو کامنت برام بنویسید که کجاها بوده که اعتماد کردن به بچه ها سخت بوده، خیلی سخت! #والدین_موفق #روانشناسی #روانشناسی_کودک #اعتماد #ارزش #انگیزشی #شاد #آرامش #موفقیت
17 تیر 1401 14:02:11
28 بازدید
kermaninarges_psych
حدودا نه یا ده سال پیش، دو تا بودند. دم ایستگاه اتوبوس سرکوچه ما ایستاده بودند، نه اون قدر بلند قد و تنومند ، نه خیلی نازک و بچه سال، در مورد سن درخت ها چیزی نمیدونم، ولی احتمالا شش سال داشتند، همسال و هم جنس، پاییز بود و من هر روز که منتظر اتوبوس میایستادیم خواسته یا ناخواسته نگاهم بهشون میافتاد. یکی پاییزی شده بود. با برگ های زرد و قرمز و نارنجی، ولی دومی چنان سبزی را در خودش حفظ کرده بود که گویی هیچ رنگی به جز سبز شایسته ستایش نیست. و من گمان میکردم عجب مقاومتی! درخت اول رنگ به رنگ شد تمام زرد و قرمز تجلی کامل پاییز. دومی همچنان سبز باقی ماند، انگار که زیر بار پاییز نرفته باشد. سرمای زمستان اما قوی تر از آن بود که بخواهد تمام سال را دوام بیاورد! یک ماه نشد که برگ ها همان طور سبز ولی بی جون و بی رمق ریختند. و هر دو درخت بی برگ آماده زمستان شدند. آن یکی پاییز را به تمامی چشیده و با رنگ رنگ برگ ها چشم رهگذران را نوازش کرده بود. و دومی با مقاومت در برابر فصل برگ ریز بدون هیچ تغییر رنگی از فصل عبور کرد. قصه این دو درخت در پاییز آن سال عبرت روزگار من شد، گاهی مقاومت در برابر تغییر و اصرار بر سبزی گذشته رنگارنگ پاییزمان را بی رمق میکند.
11 آبان 1400 19:46:24
1 بازدید
kermaninarges_psych
یادم نمیاد اولین بار کی دیدمش! اصلا حواسم بهش نبود، شایدم دیده باشم، ولی فکر کردم این که یک دسته شاخه خشک تزینی بیشتر نیست! فکرش را هم نمیکردم، شاخه های خشک گلدان کنار اتاق درمان، جوانه بزنند، رشد کنند و برگ بدهند! خیلی آهسته و بی صدا، وقتی نور هست ، گرما هست، اندک آبی هم در گلدان هست، حیات و رویش در جانش دویده، و دلگرمی این روزهای اتاق درمان شده است، هر بار که نگاهش میکنم، تجلی امید و زندگی را به خاطرم میآورد، در دلم فکر میکنم افرادی که روی این صندلی نشسته اند هم، همین قدر آرام و بی صدا در دلشان جوانه امید و زندگی خواهد رویید. بی آنکه بفهمیم از کی شروع شده، و ما حواسمان نبوده. تماشاي این رویش در وجودشان همین قدر برای من لذت بخش است، حتی اگر در ظاهر همه چیز خشک و بی جان به نظر برسد. و من همین جا به انتظار خواهم نشست، همراه نور، گرمی و امید. #اتاق_درمان #رواندرمانی #توانمندسازی #عشق #جوانه #نور #رویش #روانشناسی #امید #همراهی #مشاوره #دلگرمی #روان_درمانی
20 بهمن 1400 10:41:40
9 بازدید
نرگس کرمانی
0
0
من: میای با هم رویا پردازی کنیم. مثلا وقتی تو بزرگ شدی خانم شدی. با هم یه بار بریم سویس! همون کوههایی که خونه پدر بزرگ هایدی بود!😇 دخترک: باشه بریم. دخترک: نه مامان. من نمیام! من: چرا؟ دخترک: من خونه پدر بزرگ هایدی را دوست ندارم. میخوام ساعت ۶ برم تو پارکنیگ با دوستام دوچرخه سواری کنم! من: 😐 دخترم:😌 #چگونه_به_رویاهای_مادر_خود_گند_نزنیم؟ #ساعت_چنده_مامان_۶_نشده_نه_عزیزم_الان_ده_صبحه_؟!! #قرنطینه_و_پارکینگ #برای_تحقق_رویاها_جای_دور_نرویم_بازی_در_پارکینگ_هم_همان_لذت_را_دارد!!!