پست های مشابه
madaran_sharif
بخش سوم مصاحبه مادران شریف با روزنامه جام جم . خانم شکوری یکی از اعضای اصلی گروه مادران شریف است. پروانه شکوری متولد 72 و ورودی سال 91 رشته مهندسی شیمی در دانشگاه صنعتی شریف است اما بعد از یکی دو ترم میفهمد که مهندسی شیمی آن چیزی نیست که دوست داشته است؛ . . برای همین هم به شیمی تغییر رشته میدهد. در سال آخر دانشگاه با همسرش که او هم دانشجوی شریف بوده، ازدواج میکند:" به خاطر تغییر رشتهام، درسم چهارساله تمام نشد. من دو ترم آخر متاهل بودم و ترم آخر کارشناسیام، فرزند اولم را باردار بودم." . عباس و فاطمه، دو فرزند دو ساله و هفت ماهه خانم شکوری هستند. . . . 📌اولویت با فرزندانم است . خانم شکوری کارشناسی ارشد را به دلیل شرایط خاص رشتهاش و بچهداری فعلا ادامه نداده است اما در یکی دیگر از زمینههای مورد علاقهاش فعالیت میکند: . " حالا چند وقتی هست که به صورت غیرحضوری، در حوزه علمیه قم درس میخوانم؛ راستش قصدم این بود که اگر شیمی شریف قبول نشدم، به حوزه بروم. حالا که کارشناسیام تمام شده و به خاطر بچهها ترجیح دادم که ارشد نخوانم، حوزه که یکی از دیگر از مهمترین علائقم بود را شروع کردم و اتفاقا خیلی هم احساس خوشحالی و رضایت دارم." . . حیفتان نیامد که کارشناسی ارشد نخواندید؟: . . " وارد دانشگاه که شدم، هدفم ادامه تحصیل بود اما بعد از ازدواج و بچهدار شدنم، اولویتهایم تغییر کرد و نظرم عوض شد و فعلا به خاطر بچههایم آن را متوقف کردهام. . . شرایط کارشناسی ارشد رشته شیمی با دیگر رشتهها کمی متفاوت است و به دلیل گرایش مورد نظر من، باید هر روز صبح تا عصرم را در آزمایشگاه بگذرانم که این اتفاق با تربیت بچه ها توسط مادر سازگار نیست." . . موضعی که به نظر می آید متفاوت با هدف گروه مادران شریف باشد اما خانم شکوری می گوید:" خب این موضوع کاملا به شرایط و اهداف افراد بستگی دارد؛ من خانوادهام شهرستان بودند و اصلا هم دوست نداشتم که بچههایم را در سنین کم، به مهدکودک بسپارم. . . دلم میخواست که آنها را خودم بزرگ کنم و این شرایط من، با رشته دانشگاهیام همخوانی نداشت. . . این را هم بگویم که اعضای گروه ما هر کدام بسته به شرایط خودشان راه متفاوتی را برای کسب علم و فعالیت اجتماعی انتخاب کرده اند . . و ما تنها راه پیشرفت را تحصیلات دانشگاهی نمی دانیم. و در صفحه مادران شریف ایران زمین در فضای مجازی تلاش داریم همین راه های متفاوت را نشان بدهیم." . . ادامه در بخش نظرات😊 . منبع : روزنامه جام جم شنبه 16 آذر 1398 . . #مادران_شریف #پ_شکوری #شیمی91 #مصاحبه #روزنامه_جام_جم
19 آذر 1398 17:36:49
0 بازدید
madaran_sharif
. وقتی محمد خیلی کوچیک بود: . من: آخ جوووون نونوایی. باباجون میشه برامون نون تازه بگیری؟ 😋 همسر: بعله که میشه، الان میرم براتون نون خوشمزه میگیرم. . . چند دقیقه بعد: من: بهبه چقدررررر خوشمزه ست، چقدر میچسبه. ممنونم بابای مهربون که برامون نون خریدی. . . الان وقتی خونه نیستیم و محمد گرسنه شده: . محمد: بابااا بوی نون میاد😍...میشه برامون نون بگیری؟!😋 بابا: بعله که میشه پسرم، الان نون تازهی خوشمزه میگیرم. . . چند دقیقه بعد: محمد: بهبه باباجون ممنونم که نون گرفتی برامون.😍😋😘 . و اینگونه بود که ما طی یک نقشهی حساب شده، هزینهی انواع و اقسام بیسکوییت و تنقلات سوپرمارکتی رو از لیست درخواستهای این بزرگمرد کوچک حذف کردیم. هم صرفهجویی در هزینه... هم تغذیه سالم.😁😃 . پ ن۱:البته الان خونه دایی و خاله و دوست و همسایه با سایر تنقلات ناسالم هم آشنا شده، متاسفانه...ولی هنوزم نون تازه رو به همهش ترجیح میده خداروشکر.😊 . پ ن۲:تصویر نمایانگر شرایطی هست که سوژه قبل از تهیه عکس،غش میکند.😅😁 . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #کاهش_هزینه #تغذیه_سالم #مادران_شریف
30 بهمن 1398 16:42:48
0 بازدید
madaran_sharif
. کلاس عربیم از هفته بعد دوباره شروع میشه و من هنوز موفق نشدم #ساعت_خواب_بچهها رو تنظیم کنم😅 . . پارسال وقتی واسه #کلاس_آنلاین مکالمه عربی ثبتنام کردم میخواستم موقع کلاسها عباس رو بخوابونم که بتونم تمرکز کنم مثلا😁 . . اوایل، تابستون پارسال، کلاس ساعت 7تا9 صبح (شنبه تا چهارشنبه) بود و برام خیلی خوب بود. چون عباس (که اون موقع 10ماهش بود) تا آخرش میخوابید😇 . از آبان تا اسفند پارسال بنا به نظر اعضای کلاس، ساعتش به 5 صبح تغییر کرد😮 ولی با همه سختیاش بازم خوب بود برای من چون عباس #خواب بود.😅 . از اردیبهشت امسال (یک هفته بعد تولد فاطمه) ترم هفت شروع شد؛ اما زمانش تغییر کرد😮 ساعت 3تا5 عصر روزهای فرد😑 . به سختی عباس رو میخوابوندم موقع کلاس😴 البته فاطمه خواب روزش زیاد بود چند ماه اول، و همکاری میکرد باهام😆 . بازم تا حدود شش ماهگی فاطمه، روی روال بود همه چیز😆 چون میذاشتمش توی #ننو (گهواره سنتی) تکون میدادم و با عباس دوتایی براش #لالایی میخوندیم تا میخوابید و بعدش عباس کنارم دراز میکشید و سرش رو میذاشت روی دستم و میخوابید. و من فاتح و پیروز میرفتم سر کلاسم😂 . . اما فاطمه از وقتی یاد گرفت بچرخه روی شکم و #سینهخیز بره دیگه توی ننو نموند واسه خوابیدن😯 . حالا کمتر میخوابه روزها؛ حدود دو سه ساعت؛ و وقتی که خودش کاملا خسته بشه، میخوابه😴 . هر دو تقریبا 9 صبح بیدار میشن. فاطمه زودتر خسته میشه و از ظهر خوابالو و بهانهگیر میشه ولی عباس تازه حدود دو و نیم خوابش میگیره😂 . اگر فاطمه زودتر بخوابه، و موقعی که میخوام عباسو بخوابونم بیدار باشه، عباس هم دیگه نمیخوابه😂 میخواد تو همون تاریکی با خواخرش #بالشت_بازی کنه😆 . چند هفته کلاسم تعطیل بود؛ ولی از هفته بعد دوباره شروع میشه😀 این چند روز سعی کردم زمان #خواب_شب و #بیداری_صبح و صبحانه و ناهار بچهها رو طوری #تنظیم کنم، که ساعت دو و نیم بتونم بخوابونمشون. اما هنوز موفق نشدم به راهکار با ثباتی برسم😉 . آیا #راهکاری دارید واسه من؟😅 مامانهای دو و بیش از دو فرزندی، شما چطوری بچههاتون رو #همزمان میخوابونید؟😉 این روزها در حال حل این معادله پیچیدهی چند مجهولی هستم😂 . . پ.ن: ننو! و ما ادراک ما الننو 😅 این وسیله، خیلی مفید بوده واسم تو خوابوندن بچهها تا شش ماهگی😆 الان میشینن توش بازی میکنن دوتایی.😃 به همه مامانهایی که بچه دوم در راه دارن توصیهش میکنم. شاید اصلا در آینده یک پست مستقل راجع به ننو و روش ساختش بنویسم😁 . . #پ_شکوری #شیمی91 #تنظیم_خواب #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
26 دی 1398 17:19:54
23 بازدید
madaran_sharif
. #ز_موسوی (مامان #سیدرضا ۱۵ساله، #سیدعلی ۱۲ساله، #ریحانهسادات ۷ساله، #معصومهسادات ۱سالو۱۰ماهه) وقتی همسرم گفت باید خونه رو بفروشیم تا بتونم بدهی رو بدم، نه خوشحال شدم نه ناراحت. اصلاً از آپارتماننشینی خوشم نمیاومد! اونم آپارتمان ۲۰ واحدی که خیلی شلوغ بود و قوانین مسخرهای داشت. (با اینکه واحدمون ۱۰۰متر بود) ولی بیشتر نگرانیام این بود که با ۴ تا بچه کجا بریم؟! اصلاً کسی قبول میکنه خونه بهمون بده؟ با این مشغلهی همسرم، کی بریم دنبال خونه؟! چطور با وجود بدهی رهن و اجاره بپردازیم؟!😔 تصمیمم رو گرفتم و به همسرم گفتم که بهترین جا برامون، خونهی پدرشونه. ولی همسرم به خاطر کوچیک بودن خونه قبول نمیکردن. (حدود ۵۰ متر!) اما من اصرار کردم تا اینکه قبول کردن و پدر و مادر همسرم هم راضی بودن. تو این مدت تا خونه از مستاجر خالی بشه، منم بچهها رو آماده میکردم و با آبوتاب از خوبیهای خونه تعریف میکردم. طوریکه با اینکه پسرها اونجا رو دیده بودن و میدونستن خیلی کوچیکه، راضی بودن و دختر کوچولوم هر روز میپرسید کی میریم خونهی جدید؟😊 بالاخره خونه خالی شد و قرآن و آینه و یه متر برداشتم و همراه مامانم رفتیم به خونهی جدید. وقتی دخترم اونجا رو دید گفت: وای مامان اینجا که خیلی کوچیکه. این همه اثاث رو کجا بذاریم؟ شب چهجوری بخوابیم؟ تختهامون چی میشن؟ همین طوری پشت سرهم سوال میپرسید و خیلی نگران شده بود. منم دستشو گرفتم و بردم تو حیاط نقلیای که داشت و گفتم: عوضش حیاط داره هر موقع دلت خواست میتونی بیای تو حیاط. گلدون گل یاسمنمون رو میتونیم بذاریم تو حیاط. باغچه و گل داره که تو خیلی دوست داری. میتونی تو هوای گرم با معصومه آببازی کنی یا وقتی بارون و برف اومد تو حیاط خودمون بازی کنی و... خلاصه اینقدر نکات مثبت خونه رو گفتم که متراژ خونه یادش رفت.😉 طوری که از اون به بعد یهجوری با اشتیاق از خونهی جدید حرف میزد که همسرم گفتن مطمئنی درست رفتین؟ البته این رو هم گفتن که مطمئنم کار خودته که بچهها رو راضی کردی و کلی ازم تشکر کردن.🙃 الان بعد از گذشت یکسال، فرزندانم با وجود نقصهای خونهی جدید راضی و خوشحالن.☺️ حس رضایت از زندگی یا حس نارضایتی ما مستقیم به بچههامون منتقل میشه. پس بهتره با وجود همهی مشکلات، اون حس رضایت از زندگی و تلاش برای بهترشدن رو توی وجود خودمون پررنگ کنیم.👌🏻 پ.ن: برای جا شدن وسایل مجبور شدیم زیرزمین رو هم که در اختیار مستاجر بود خالی کنیم. اینطوری یه اتاق خواب هم برای پسرها جور شد. #سبک_مادری #مادری_به_توان_چهار #مادران_شریف_ایران_زمین
16 خرداد 1401 16:33:32
13 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزي . جات خالی نیست! و چه خوش میگذره به ما! . محمدآقا ۹ماهه بود👦🏻،منم یه مامان اولی که میدونستم بچهم نباید به تو📺 عادت کنه! اما وقتی فشار مادری برای من کم تجربه زیاد میشد،🤷🏻♀️ روشنت میکردم، تا مدتي، هرچند کوتاه گل پسرو از سر خودم وا کنم!😖 هرچند نویسنده کتابی که خونده بودم، لحظهای منو به حال خودم رها نمیکرد!😆 - آی آی، به همین زودی یادت رفت؟!!😶این طفلک یک سالشم نشده! تربیت رو بیخیال، برای چشم و مغزش ضرر داره ها😟! افت ضریب هوشی، کاهش خلاقیت؟! عادت کنه گرفتار میشی ها! -- ای بابا! آقای نویسنده! با یه بار که این اتفاقا نميافته.😐 - بله، بله! درست میگی👌🏻 پس یه بار و دوبار اشکالی نداره، به استراحتت بپرداز😊 . . فراغت حاصل از سپردن محمد به قاب جادوييت انقدر شیرین بود برام، که دفعه بعد تا بهونه گرفت، به جای اینکه بغلش کنم و با هم بريم تو محوطه مجتمع یه دور بزنیم👩👦 یا یه بازی هیجان انگیز پیشنهاد بدم، رفتم سراغ کنترل!📺و خودم مشغول کارهام شدم.😁😏 . . آقای نویسندهی درونم😅 از دور ناظر بود و چیزی نمیگفت!😶 دو بار و سه بار و چهار بار ... دیگه محمد خودش چهار دست و پا میرفت🚼 و کنترل رو بر میداشت روشنت میکرد! تو هم لابد خوشحال بودی💪🏻😛 که یه مشتری دیگه هم داره به مشتريات اضافه میشه و میتونی هر جنس بنجلی رو قاطی تک و توک جنسای خوبت به بچهم غالب کنی!😵 . . شب به همسرم گفتم، سریع جعبه شو بیار تا هنوز داغم جمعش کنیم! به تو اشاره کردم و گفتم این جادوگر قاتل رو!😂😝 همسرم گفت دیگه قاتل نیست خدایی! جو نده خانوم!😨 گفتم قاتل وقته⏰! مهمتر از عمر هم مگه سرمایهای داریم که دو دوستی تقدیم این قاب جادويی بکنیم؟! 😎😅 . . پ.ن: این اولین قسمت از ماجراهای ما و بیتلویزیونی بود. منتظر ادامهی ماوقع باشید.😬😄😊 . . #مادران_شریف_ایران_زمین #تلویزیونی_شدن #روز_نوشت_های_مادري
28 تیر 1399 17:35:16
0 بازدید
madaran_sharif
. . . #قسمت_دوم . #بنتالهدی (مامان سه دختر) . . چهارساله که بودم، دو تا از برادرهای بزرگم در آستانهی نوجوانی بودن و مادرم احساس خطر کردن، ترجیح دادن بچهها تو این بازهی حساس از همراهی و محبت مادرانه بیشتر برخوردار بشن.🥰 . پدرم هم موافقت میکنن و همه برای زندگی میان قم.🤗 یکی از رزقهایی که خدا به خانوادهی ما داد و از نظر مادرم یکی از جبرانهای قشنگ خدا بود، کلاس قرآنی بود که برای اولینبار تو قم تشکیل شد.😊کلاس حفظ قرآن که تمام وقت بود، نمیشد هم مدرسه رفت و هم کلاس قرآن. . پدرم همهی بچهها رو جمع کردن و گفتن: "وظیفهی من بعنوان پدر، آموزش قرآن و آموزههای دین به شماست. ریاضی و فیزیک و شیمی رو هروقت بخواید میتونید یاد بگیرید. حالا چنین کلاسی تشکیل شده و شما میتونید برید قرآن یاد بگیرید. خودتون تصمیم بگیرید که حاضر هستید یک سال مدرسه نرید و قرآن رو یاد بگیرید یا نه."🤔 . بچه های بزرگتر مدتی فکر کردند و همه موافقت کردند. تو چنین فضایی من که یه دختر ۵ ساله بودم هم به تبعیت از جمع کلی خوشحال شدم و استقبال کردم.🌺 من ششساله بودم،با برادرها رفتیم کلاس قرآن و ششتامون حافظ قرآن شدیم.💓 . فضای خونهمون اونموقعها اینجوری بود که صبح ششتایی میرفتیم کلاس قرآن و عصرها هم تو خونه حین بازی و ورزش و درازنشست و حتی کاراته!😁 آیاتی که حفظ کردهبودیم رو به هم تحویل میدادیم و اشکالات هم رو تصحیح میکردیم. تجربهی زیبای بازی با قرآن واقعا شیرین و به یادماندنی بود. . برای رفتن به کلاس قرآن لازم بود که سواد خوندن و نوشتن رو بلد باشیم. به همین خاطر یه معلم خصوصی خیلی خوب و باتجربه پیدا شد که به من و کوچکترین برادرم آموزش بده.😊 . اون معلم هم از رزقهای خدای جبار بود برای ما. . بعد از آموزش الفبا، هم ما دوست داشتیم ادامه بدیم و هم آقای معلم موافق بودن. لذا تو همون سن هفت سالگی تو مدت کوتاهی تا کلاس سوم رو به ما آموزش دادن.💪🏻 . بنابراین من مدرسه نرفتم، فقط بعضی روزها میرفتم که با فضای مدرسه و میز و نیمکت و معلم و شاگرد آشنا بشم! و در امتحانات پایان ترم شرکت میکردم. باقی روزها کلاس قرآنم برقرار بود. . هشتساله بودم که هم حفظ قرآنم تموم شدهبود و هم شرایط کاری مادرم تغییر کرد و همگی برگشتیم تهران. و من از کلاس چهارم بالاخره وارد فضای مدرسه شدم.😁 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
19 اسفند 1399 16:59:08
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. سلام✋🏻 یه مستند جالب براتون داریم. خانوم مرثا نورانی، مامان سه فرزند اند.🥰 فوق لیسانس حقوق دارن و دغدغه و علاقهشون طراحی بازیها و برنامههای شاد و مفرح و آموزنده برای بچههاست.😇 به همین خاطر از چند سال پیش، بنیاد کودک و ولایت سفینه رو راهاندازی کردن و کلی برنامه و بازی خوب برای بچهها دارن.👏🏻 علاوه بر طراحی بازیهای حرکتی، در زمینهی بازیهای مجازی هم فعالیت دارن و چند تا اپلکیشن بازی مذهبی برای کودکان تولید کردن در کنار گروهشون.😃 یکی از معروفترین بازیهاشون، بازی کودکان اربعینه، که در کنار چند تا بازی جذاب، حال و هوای ایام عزاداری و اربعین رو به بچهها منتقل میکنه. این مستند جالب و دوست داشتنی رو از دست ندید.🌹 پ.ن: این مستند از شبکهی تهران پخش شده تحت عنوان مهربانو. تهیه کنندهش خانم زینب پور ابراهیم اند. @mehrbanootv5 صفحهی اینستاگرام بنیاد کودک و ولایت سفینه، که خانم نورانی مدیرش اند: @bonyadsafineh #مستند_مهربانو #مرثا_نورانی #مامان_سه_فرزند #مامان_طراح_بازی #مادران_شریف_ایران_زمین