پست های مشابه
madaran_sharif
. سلام سلام به همه اعضای خوب جمعیت مادران شریف ایران زمین.😊✋🏻 امروز یه روز به یادموندنی برای ما خواهد بود که دوست داریم با همراهی شما خاطره انگیزترش کنیم.❤️☺️ . بلاخره بعد از حدود ۱۰ ماه از شروع فعالیت صفحه، لوگومون رو طراحی کردیم.🤩😎 . و از این به بعد با این علامت راحتتر پیدامون میکنید.😁 . . و اما قسمت هیجانانگیز ماجرا🤩💁🏻♀️ یه مسابقه داریم✏🗒 چه مسابقهای😃 . با توجه به اینکه لوگومون یه لوگوی مفهومیه👌🏻 به نظر شما چه مفهومی پشت این لوگو هست؟😎🤔 . بشتابید🏃🏻♀️ و خوشگلترین و دلبرترین و مادرانهترین و شریفانهترین توصیفتون رو تا شنبه ۸ شب برامون توی کامنتها بنویسید.😊📝 . . از بین متنهای ارسالی از اعضای مادران شریف ایران زمین ۱۰ تا از بهترین توصیفها رو انتخاب میکنیم و منتشر میکنیم تا با رای شما سه تا متن برتر مشخص بشه.😇 و کتابهای جذااابی به اون ۳ عزیز هدیه بشه.😊🛍📚🎁 . . پ.ن: معیار اصلی ما برای انتخاب متنها، جذابیت و زیبایی ادبی متن و داشتن نزدیکترین مفهوم به محتوای مرامنامهمونه که میتونید توی قسمت هایلایتها اونو ببینید. . . طراح لوگو: جناب آقای کریمیان @karimiyan.art . . #لوگو #مادران_شریف_ایران_زمین
02 مرداد 1399 16:46:24
0 بازدید
madaran_sharif
. گاهی باید کمی جابهجا شویم!! . اون موقع محمد ۱.۵ ساله بود. اینو از تاریخ عکسی که اون روز گرفته بودم، فهمیدم. . اون روز محمد، بنده خدا بدجوری اذیت بود.😧 مدام گریه میکرد و بهونه میگرفت😫 نمیدونستمم علتش چیه😓 . از طرفی چند ساعتی بود که غذا نخورده بود و قاعدتا باید گشنه میبود؛ ولی لب به غذا نمیزد و با نزدیک شدن غذا جیغ میکشید!😱 . دیگه منم داشتم گریه میکردم😥 نمیدونستم چیکار کنم. گوشیو برداشتم و به همسرم زنگ زدم 📞 تا ازش بخوام زودتر بیاد خونه؛ نمیدونم شایدم یکم غر بزنم و آروم شم😢😧 همسرم گفت ببرش بیرون یکم بازی کنه... اصلا حوصله این کارو نداشتم😒 تو حالت عادیم به بیرون بردنش مقاومت داشتم، چه برسه به الان که داغون بودم؛😞ولی گفتم ببینم چی میشه و گوشیو قطع کردم. . اما انگاری این دست خدا بود که در قالب پیشنهاد همسرم به کمکم اومده بود.😀 تصمیممو گرفتم.💪 چند تا اسباب بازی ⚽️🚙 ریختم تو یه مشمای بزرگ و با محمد زدیم بیرون😏 غذاشم 🍲 با همون پیالهی شیشهایش برداشتم😄 البته «بیرونِ من» خیلی بیرون نبود!! پارکینگ و حیاط ساختمونمون بود!!🏡🏢 ۴۴ تا پله رو اومدم پایین، از انباری یه زیرانداز برداشتم و بار و بندیلمو گذاشتم روش و نشستم😌 آقا محمدم انگاری فقط بیرون رفتن خونش کم شده بود. پاش که به پارکینگ رسید، گل از گلش شکفت😄 . تازه داشتم رو جایگاهی که برا خودم درست کرده بودم، جا خوش میکردم😏 که اسباب بازیها، جذابیت خودشونو از دست دادن و پسر اومد دنبال من که باهم بازی کنیم (فکر کنم اگه یه آبجی یا داداش داشت، میتونستم اونجا راحت بشینم و تماشاشون کنم😜) . تو پارکینگ یه شیر آب بود 🚰که محمد عاشقش بود؛ با یه شیلنگ بلند و یه آب پاش🚿😃 . بازیمون این بود که با شلینگ داخل آبپاش آب میریختیم و میرفتیم تو باغچه حیاط خالی میکردیم 🏡 چقد بچم دوست داشت این کارو. مهمترین نکته ماجرا این بود که وسط بازی، قاشق قاشق غذاشم میذاشتم دهنش 🍝 فقط باید مادر باشی که بدونی #غذا_خوردن بچه چه حسی داره😎 اصلا آسمون آبی میشه🌁 و آدم احساس مفید بودن در زندگی میکنه!!!😏 . خداروشکر خیلی حالم خوب شد☺ خوشحال بودم از اینکه #غول_بیرون_رفتن رو شکست دادم💪 گاهی تو زندگی، باید تلاش کرد برای #تغییر_شرایط بدی که توش هستیم💡 گاهی باید یه قدمی برداریم👣؛ یه قدمی متفاوت از قبل😃 گاهی باید کمی #جابهجا بشیم😅 . . پ.ن: یکی دوساعت بیرون بازی کردیم و محمد حسابی خسته شد. بعد که برگشتیم، به خواب عمیقی فرو رفت😴 چه آرامشی بود بعد طوفان... . . #ه_محمدی #برق۹۱ #آرامش_بعد_از_طوفان #مادران_شریف
21 آبان 1398 19:58:32
0 بازدید
madaran_sharif
. سالی یک بار دفترچه حوزه رو پر میکردم و میفرستادم. (حوزهای که میرفتم، با اینکه باید جای منو نگه میداشت، ولی گفتن برای چی جات خالی بمونه؟ مرخصیت رو بگذرون و هر وقت خواستی برگردی، دوباره دفترچه رو بفرست.😐 و من دو سال دفترچه رو پر کردم، ولی قبول نشدم.) . یه مدت کمردرد داشتم. ماموریتهای زیاد همسر و دست تنها بودن باعث شده بود دیسک بگیرم. با این حال، وقتی میدونی همسرت هدف بزرگی رو دنبال میکنه و تو هم در اون شریکی، همهی اینها رو به جون میخری که یاریش کنی.💑 . دخترم ۱۴ ماهه بود. حس عجیبی داشتم. معدهام سنگین بود. میافتادم یه گوشه و نمیتونستم تکون بخورم.🤒 . همون روزا پسرم رو بردم دندونپزشکی. وقتی میخواستن عکس دندون بگیرن ، یه حسی بهم گفت تو پیش بچه نباش👼🏻 با اینکه مطمئن بودم باردار نیستم.🤷🏻♀ . ولی حسم درست میگفت. . همکارهای همسرم با اینکه چند سال از ایشون بزرگتر بودن- یا مجرد بودن یا اگه متاهل بودن، بچه نداشتن یا نهایتا یه بچه داشتن. در این فضا، همسر من داشت صاحب فرزند سوم میشد و همکاراش، حسابی دستش میانداختن. . شرایط جسمیم بد بود و دکترها احتمال سقط میدادن. با تمام وجود دعا میکردیم فرزند عزیزمون سالم و صالح بیاد تو بغلمون.🤲🏻 از اونجا که اگه خداوند برچیزی اراده کنه هیچ چیزی تو دنیا نمیتونه جلوش رو بگیره، بچهی ما هم موند😇 و بالاخره به دنیا اومد.🤗 . . روزهای اول ۳ فرزندی این شکلی بود: سه تا بچهی نق نقو، پدری که معمولا نیست و مادری برق گرفته.🤯🙇🏻♀ . سعی کردم خیلی زود خودم رو جمع و جور کنم. اول خودمو کوک کردم: توسل🤲🏻 تقویت و انرژیزایی🍵🍲 و تنظیم خواب🛌 . اوضاع خیلی بهتر شد.👌🏻 و تازه جذابیتهای بچهها شروع شد.😍 . مثلا یهو میبینی بچهی اول چه عاقل شده.😃 یا اینکه چقدر بچهها در کنار هم خوشن حتی وقتی مامان نمیتونه تک تک بهشون توجه کنه.😁 . . زندگی داشت میگذشت. یه روزهایی بود صبحم اینجوری آغاز میشد: مامان بیا منو بشور (پسر) ماما جیششش (دختر) پوشک نیازمند تعویض (پسر کوچیکه) . طول روزم هم به بازی کردن و ریخت و پاشها میگذشت. . خیلی راضیکننده نبود.😕 باید به روحیهی خودم هم میرسیدم تا مادر پرنشاطتری باشم. . به عنوان تفریح، اینکه بچهها رو بذاری بری یه دوری بزنی🌳 یا در طول روز وقت بذاری و یه دمنوش🍵 بخوری، خوب بود؛ . ولی من نیاز به شارژ اساسی هم داشتم.🔌🔋 دوست داشتم بتونم مطالعه کنم.📖 . گاهی حال آدم با مطالعه آزاد کتاب خوب میشه.😌 گاهیم شرایطش پیش میاد و درس میخونی.📒 . #م_ح #تجربیات_تخصصی #قسمت_پنجم #مادران_شریف_ایران_زمین
14 تیر 1399 16:29:02
0 بازدید
madaran_sharif
. دانشجوی دکترا بودم و درگیر با چالش همیشگی مقاله.📝 با این حال اولویت اولم، وظایف دیگهای شده بود.🧕🏻🧔🏻 . حین دورهی دکترا، دو ترم در دانشگاه آزاد، به صورت حقالتدریسی، رفتم و همزمان برای هیات علمی همون واحد هم درخواست دادم. 👩🏻🏫 ۲ سال بعد، پس از گذروندن ۳ تا مصاحبه، هیئت علمی دانشگاه آزاد شدم. . همچنان درگیر مقاله بودم.📖 مقالههام جواب قابل قبولی دریافت نمیکردن و فرایند سختی شده بود.😕 . تا این که سر و کله نی نی پیدا شد.👼😍 قشنگ ترین دوران زندگیم رسیده بود.💖 . بارداریم از نوع پرخطر بود و کلی قرص و آمپول داشتم و نیاز به استراحت بود.💉💊 برای همین تصمیم گرفتم، کلا این مدت، ذهنم رو درگیر درس نکنم. و همهی توجهم فرشته کوچولوم باشه که صحیح و سالم بیاد بغلم.😍 با همهی اینا دوران بارداریم شیرین ترین دوران زندگیم بود.💗 . به برکت حضورش، ماه ۴ بارداری یکی از مقالههام جواب مثبت دریافت کرد و تا ماه هشتم چاپ شد.😃 خیالم از بابت درسا یه کم راحتتر شد.😎 . تو استراحت بارداریم، فرصت رو غنیمت شمردم و دنبال علایق دیگهم رفتم. شروع کردم به بافتن پتوی قلاب بافی برای نینی که عکسشو میبینید. یا مطالعهی کتاب هایی مثل "من دیگر ما" درمورد تربیت فرزند، که واااقعا عالی بودن.📚 . بهمن ۹۷، آقا محمدجواد شد نور خونهی ما.✨💞 . تو روزای به دنیا اومدن پسرم، با اینکه شکر خدا، حال خودم و پسرم خوب بود؛ ولی حال مامانم اصلا خوب نبود.😫 دچار کمر درد خیلی بدی شده بودند و نیاز به عمل داشتند. عمل به لطف خدا، به خوبی انجام شد.😃 و پدر و مادرم اومدند خونه ما.😇 . صبحا همسرم میرفتن سرکار، و من و پدرم، نوبتی از مامان و نینی مراقبت میکردیم. مامانم هم نکات لازم بچهداری رو به من میگفتند.😍 . همهی اینها تا قبل از ۴۰ روزگی محمدجواد بود.👼🏻 بعدش پدر و مادرم برگشتن خونهشون و روزهای جدیدی برای خانواده ۳ نفرهمون شروع شد.🧕🏻🧔🏻👶🏻 . تعطیلات عید، چند روزی رفتیم شمال؛🌲🌳 و بعد برگشتن، میزبان مهمونامون از مشهد بودیم.🙂 . برای من که دوران بارداریم استراحت بودم، هرکدوم از این مراحل (تنهایی تو خونه با نینی، مسافرت با نی نی ۴۰ روزه و میزبانی) یک گام #برگشت_به_زندگی_عادی بود.🤗 . محمدجواد بزرگتر شد. همسرم هر از گاهی، ماموریت میرفتن و ما میرفتیم پیش مامانم و یا ایشون میاومدن پیش ما.😀 . اینطوری گذشت و آقامحمدجواد، ۷ ماهه شد و رسیدیم به مهرماه و من باید برمیگشتم سر کارم تو دانشگاه... . #ف_غیور #کامپیوتر۸۴_دانشگاه_فردوسی #تجربه_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_سوم #مادران_شریف
05 اسفند 1398 16:07:45
0 بازدید
madaran_sharif
. چشامو باز کردم، تو سرم یه دنیا فکر و خیاله🤯 انگار تمام شب رو داشتم فکر میکردم و نخوابیدم😞 . . کارامو شروع میکنم و باز افکارم رو مرور میکنم: 💭رضا مدتیه بهم وابسته شده باید بررسی کنم این روزا چه اتفاقات جدیدی افتاده🤔 . یه جستجو در کتابام📚 گشتی در #مادران_شریف... محمدم👶🏻 رو میخوام از شیر بگیرم چه کنم دچار #اضطراب_جدایی نشه؟ طاها جدیدا موقع دعوا #کتک کاری میکنه🚫 شاید توجهم بهش کم شده👩👦💗 باید بررسی کنم چه کردم و چه نکردم...🤔 تحقیق در مورد محل زندگی آیندهمون، #مدرسه رضای #کلاس_اولی، تنظیم ارتباطات خانوادگی و... . برای رسیدگی به موقع، در #دفتر_برنامهم ردیفشون میکنم📝 اوووه زیادن🤕 نگاهم میافته به وقت دکتر امروز،🕒 باید تنظیم کنم کارامو دیر نشه!⏰ نگاهی به ساعت میکنم، #وقت_بیداری بچههاست، سبزی رو از فریزر میذارم تو یخچال برای ظهر یخش بازشه...❄️ کاش سبزی تازه داشتم🌿 آخه این خاصیت داره؟!😔 . . صبحانه رو آماده میکنم...🍳🍞☕️ قبل بیداری بچهها، کتابامو میذارم کمد📚 با بسته شدن درب کمد، آینه روی درب به حرف میاوفته!😲 "الان این اخم واسه چیه؟!🤨 ناراحتی؟! نگرانی؟! ناراضی؟! نکنه فکر کردی #همه_کاره ای؟😏 البته هیچ کاره هم نیستی!😉 همیشه که سبزیهات یخزده نبوده! به مشکلاتت و راه حلها فکر کن، #تحقیق کن، 🔎 براشون وقت بذار، ⏳ این راه نشد یه راه دیگه، یکی دیگه، #مقاوم باش💪🏻 اگه نشد دوباره تلاش کن! ولی چرا با ناراحتی؟!🤔 نتیجه که دست تو نیست، هست؟ 👈🏻مگه خدا نگفته: "و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه"👉🏻 . ااااا مگه ذکر بعد نمازت نیست این آیه؟؟ امان از غفلت😓 حواست هست پشتت گرمه؟ محکمه! امنه! پس لبخند بزن👌🏻😊 . میگن زن مثل قنده☺️ همیشه شیرینه! پس شیرین باش💖 شاد باش و شادی بخش😍 تلاشتو همراه کن با لبخند رضایت از پیچیدگی زندگی... و بندگی! خیلی قشنگه اگه دقت کنی☺️ . . اخمهام رو باز میکنم و لبخند میزنم... آینه درست میگفت🤗 چه نعمتیه این آینه!😃 . نازگلا! مهربونا! دردونه ها!👶🏻🧒🏻👦🏻 بیدار شید سلام کنید به خورشید🌞😍 صبر کن ببینم نکنه این رفتارهای بچهها هم بازتاب استرس این روزهای منه؟!🤔🧐 . . #ط_اکبری #روزنوشت_های_مادری #توکل #مادران_شریف_ایران_زمین
11 خرداد 1399 17:29:27
0 بازدید
madaran_sharif
. در مورد روند #بارداری🤰🏻اینجا؛ یه جایی شبیه مرکز بهداشت ایران دارن، که همه باید برای چکاپ ماهانه اونجا برن🏥 تمام کارها رو هم ماما👩🏻🦱 انجام میده و خبری از متخصص زنان👩🏻⚕ نیست! . و اجازه نداری سراغ متخصص بری؛ مگر اینکه مشکل خاصی باشه و ماما یا پزشک عمومی نامه📃 بده. (که خیلی کم اتفاق میافته) . در زایمان هم، اولویت با زایمان در منزله! با ماما تماس☎️ میگیرن و میاد خونه و زایمان میکنن😅 . حتی بیمه، هزینهی بیمارستان🏨 رو نمیده و هزینهش💵 هم خیلی بالاست😱 اگه کسی بخواد بیمارستان بره، باید درجه بیمه رو ارتقا بده که یه جورایی میشه همون بیمه تکمیلی خودمون، و بعد برای زایمان بره بیمارستان. . . راستش من خودم بیمارستان رفتم؛ و هنوز کسی از ایرانیا رو نمیشناسم خونه زایمان کرده باشه.😅 یه کم ریسکش بالاست. . و جالبه که بیشتر ایرانیهایی که من دیدم از خدمات درمانی هلند راضی نیستن!! و سعی میکنن هر وقت میرن ایران کارای درمانیشونو🏨 انجام بدن و داروهاشونم 💊💉بگیرن! . . برای زایمان هم، از طرف بیمه یه بسته📦 در خونه فرستاده میشه، که توش بعضی از وسایل لازم هست؛ الکل، ژل ضدعفونی کننده، پنبه، گیرهی ناف، زیرانداز، گاز پانسمان و... به علاوه یه عروسک هدیه به نینی👶🏻 کوچولو☺️ که توسط آقای برادر👦🏻 تصاحب شد😁 . اگه زایمان در منزل باشه، بقیه وسایل لازم رو ماما با خودش میاره. . جالبه که در زایمان بیمارستانی هم، فقط و فقط ماما دخالت داره، و اگه مشکلی پیش نیاد، پزشک متخصص👩⚕️، هیچ دخالتی نمیکنه، یک ساعت⏰ بعد از تولد بچه هم، اگه مشکل خاصی نباشه، مرخص میکنن😁 . تا حدود یک هفته بعد از زایمان، روزی چند ساعت یه پرستار👩🏻🦱 میاد خونه و از مادر و بچه مراقبت میکنه. . پرستار همهی کارهای نوزاد رو انجام میده؛ تعویض پوشک، حمام🛀، حتی خوابوندن، تا مادر بتونه بیشتر استراحت کنه؛ حتی در کارهای منزل هم مشارکت میکنه🧺🍳 الآن بعضیا میگن خوشششش به حالشون😜 . از این نظر که دولت به مادران اهمیت میده و به دنبال تسهیل امور اونهاست، این امر ارزشمنده👌🏻 اما وقتی بدونیم که اینجا اکثر زنان، کسی رو ندارن که بتونه و بخواد از اونها مراقبت کنه، خیلی ناامیدکنندهست😔 . بلایی که شاید در سالهای آتی، سر ما هم بیاد😧 . در واقع اینجا، #ارتباطات_خانوادگی مثل ایران، نیست که مادر از دخترش مراقبت کنه؛ یا هر دختری بستگانی رو داشته باشه که تو روزای سخت به کمکش بیان😓 و دولت مجبوره این خلاها رو با پرستار پر کنه . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_دهم #مادران_شریف_ایران_زمین
11 فروردین 1399 16:01:52
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. زهرا تو محل اسکانمون پیش باباش موند و من بعد از مدتها بدون دغدغهی بچه به قصد زیارت، به سمت #باب_الجواد روونه شدم😊 . حالا که زهرا پیشم نبود و خیالم ازش راحت بود، چشمام یه برقی زدن که بهبه چه مغازههای رنگارنگی داره این مسیر🤩💸 . اما زود نظرم عوض شد که ببین معلوم نیست دوباره کی #فرصت زیارت درست و درمون پیدا کنی، بیا و طبق باب #آداب_الزیاره "وقت رفتن به روضهی مقدسه گامها را کوتاه بردار و سر به زیر انداخته و بدون التفات به بالا و اطراف" 😌😅 در راه حرم علیابنموسیالرضا "زبان را به ذکر تکبیر و تحمید و تسبیح و صلوات مطهر نما"📿 که در زیارات بعدی باید شلنگ تخته بیندازی و بچه رو از زیر دست و پای جماعت زائرا بیرون بکشی و زبان رو به ذکر تو رو خدا بیا بشین توی کالسکهت😩 الهی قربون قدمهای کوچولوت بشه مادر 🥰 مطهر کنی. (یه نمونه از این زیارتها رو توی فیلم میبینین😅) . اینجوری شد که با یه حال نسبتا معنوی، خودم رو به حرم #امام_رئوف رسوندم و الحمدلله زیارتی کردم بهتر از همیشه.🙏🏻😇 . اون لحظهای که تصمیم گرفتم بیخیال مغازه و خرید بشم، یه جرقهای افتاد به جونم،⚡ اگه مامان نبودم (که وجود بچه محدودیتهایی رو برام داشته باشه)، انقدر فرصت رو برای یه زیارت خوب #غنیمت میدونستم؟ قبل از زهرا هیچوقت لحظهها برام انقدر #ارزشمند نبودن! . دیدین اینایی که تو یه اتفاقی یه جورایی مرگ رو تجربه میکنن؟! سریالای ماه رمضونیش زیاد ساخته شده، بعد از این تجربه بدو بدو دنبال #توشه جمع کردن و رتق و فتق امورشون میافتن🏃🏻♂ . جرقهه از این جنس بود! به دنیا اومدن زهرا نابودی من نبوده! 👶🏻💕 دقیقا از جنس همون تولد دوباره بوده که منو به بدو بدو و بهترین استفاده رو از لحظههای عمر بردن، دعوت کرده! . وقتی خوابه بیدار باشم و کتاب بخونم، وقتی بیداره از وجودش لذت ببرم، وقتی کار خونه میکنم صوت گوش بدم، وقتی.. وقتی.. و وقتی فرصت زیارت پیش میاد بخوام که بهترین زیارت رو داشته باشم. . خلاصه که نایبالزیاره همهی مامانها بودم🌹 . تو راه برگشت آقای همسر زنگ زدن که بچه به هر پیر و جوونی میگه مامان، زود باش بیا که دلتنگه، سریع رفتم و از فروشگاه آستان برای زهرا چند تا #کتاب خریدم که توی عکس میبینید📚 کتابهای انتشارات #به_نشر و #جمکران عموما در عین اینکه محتوای بومی سازی شده خوبی دارن، مستقیم و تصنعی هم معارف رو به بچه انتقال نمیدن.👌🏻 . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #روزنوشت_های_مادری #تولد_دوباره #اعمل_لدنياك_كأنك_تعيش_أبدا #اعمل_لاخرتك_كأنك_تموت_غدا #امیرالمومنین #علی_بن_موسی_الرضا #مادران_شریف