پست های مشابه

madaran_sharif

. #قسمت_سوم #ن_علیپور (مامان #محمدطاها ۸/۵ساله، #آزاده ۴سال‌ و ۱۰ماهه، #علیرضا ۹ماهه) بچه‌ها، درطول روز سرگرمی‌های مختلفی دارن؛ توپ بازی، لگو، کاردستی، خاله بازی، نقاشی روی فاکتورهای مغازه‌ی بابا.😅 جدیداً به لطف کلاس‌های مجازی معلم و شاگردی هم به بازی هاشون اضافه شده.😁 گاهی با خمیری که خودم براشون درست می‌کنم بازی می‌کنن، گاهی باهم والیبال بازی می‌کنیم.😊 خلاصه ۳ تایی با هم سرگرم می‌شن. از بازی کردن با هم حسابی درس می‌گیرن؛ مثلا توی معلم بازیشون، دخترم از داداشش ریاضی و علوم یادگرفته.😊 طعم استقلال رو می‌چشن، خلاقیت و استعدادهاشون شکوفا می‌شه، توانایی‌هاشون زیاد می‌شه.😇 وقتی پسرم کلاس قرآن (مجازی) داشت و من باهاش قرآن کار می‌کردم، دخترم هم می‌شنید. الان بعضی سوره‌ها رو حفظ شده. . روزی صد بار هم باهم دعوا می‌کنن. نیم ساعت بعد دوباره باهم آشتی می‌کنن. بیشتر وقتا هم، دخترم برای آشتی پیش قدم می‌شه.😁💖 تو دعواهاشونم تا کار به جای باریک نکشه دخالت ندارم.😅 این جور وقتا ازشون می‌خوام ده دقیقه برن توی اتاق خودشون و با هم صحبت نکنن. اون موقع قدر همو می‌دونن و زود آشتی می‌کنن.☺️ و البته که خیلی همدیگه رو دوست دارن. موقعی که مدرسه‌ باز بود، دخترم می‌رفت دم در منتظر می‌شد تا داداشش بیاد و باهم بازی کنن. هفته‌ای یک بار خونه‌ی مادرم که می‌ریم که باغ دارن و فضای آزاد بازی و خاک‌بازی و گل‌بازی رو اونجا براشون فراهم می‌کنیم. الان پسر کوچیکم ۹ماهشه. معمولاً بچه‌ها خیلی حواسشون به دادششون هست و گاهی سرگرمش می‌کنن تا به کارهای خونه و خودم برسم.☺️ دخترم هنوز منتظره داداشش زودتر بزرگ بشه که من بتونم براش خواهر بیارم.😂 البته فعلا ضعف و کمردرد دارم.😞 قبل بارداری سومم کمردرد شدیدی داشتم که نمی‌تونستم بایستم.😔 پیش یه شکسته‌بند معتبر رفتم و یه خمیر دست‌ساز روی کمرم گذاشت و به روش‌های سنتی خوبِ خوب شدم.💪🏻 الان هم باید اقداماتی انجام بدم.👌🏻 #تجربیات_تخصصی #ماران_شریف_ایران_زمین

17 خرداد 1400 16:47:11

0 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶سال و دو ماهه، #طاها ۵ساله، #محمد ۲سال و سه ماهه) . وقتایی میشه که دیگه خیلی تو خونه دلم می‌گیره. حتی حوصله ایده زدن برای از بین بردن این حس خودم و بچه‌ها رو ندارم.😐 تصور میکنم الان تو طبیعتیم، وسط یه دشت بزرگ با کلللی گل و گیاه؛ یا روی کوه، کنار رودخانه، آتیش و سیب‌زمینی کبابی و... یا نه همین #پارک بغل خونه❗️ که تو این سه ماهی که اومدیم اینجا حتی یکبار هم نرفتیم... هعیییییی😞 . البته الحمدلله مریض نداریم، ولی دیدن آمار مبتلاها و درگذشتگان و زحمات کادر درمانی و #رزمایش_همدلی، من رو مدتی از این دل مشغولی‌ها بیرون میاره😥 و به دعا برای شفای مریضا و افزایش توان کادر درمان مشغول میکنه.👌🏻 . اما مدتی پیش همسرم یک حرکتی زد و جوجه مرغی خرید، محض افزایش مسرت بیش از پیش پسرا😁 الان در #پشت_بام آپارتمان، آزادانه می‌چرخه و می‌خوره و موجبات پشت‌بام روی ما رو فراهم میکنه❗️ قبلا پشت بام پر از ضایعات و شیشه‌خرده بود و آقای همسر، مدتی درگیر تمیزکاری و مرتب کردن شد. الان هم غذا دادن به جوجه و پشت‌بام رفتن، شده انگیزه منظم بودن بچه ها، کتک‌کاری نکردن و به موقع تکلیف نوشتن رضا😄 یکی دوبار هم زیر‌انداز پهن کردم و اونجا زیر سقف آسمون نمازم رو خوندم☺️ میشه حتی عصرونه رو ببرم اونجا😍 جدای از سختیای جوجه‌داری و پله بالا رفتن، عجب نعمتیه این پشت‌بام! برای چون مایی که از نعمت #حیاط در این شرایط بیماری محرومیم! . شما هم تاحالا از پشت‌بامتون به مقابله با ویروس کرونا رفتید؟👌🏻😁 . . #به_یاری_خدا_کرونا_را_شکست_می‌دهیم #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

05 آبان 1399 18:03:11

0 بازدید

madaran_sharif

#پ_وصالی #قسمت_پایانی تا روز بیستم تولد امیرعلی، با همسرم بودم❤️ ولی بعدش قم و تهران رفتن‌هاشون شروع شد. چند روز قم و تهران بودن و چند روز همدان. وقتی قرار بود برن قم، یه روز قبلش می‌رفتیم فروشگاه و کلی خرید می‌کردیم🛒 و من موندم و کلی #درس و یه #بچه کولیکی... باید تمام طول روز تو خونه راه می‌رفتم تا آروم باشه. به حدی جییغ می‌زد که گلوش می‌گرفت😟 حتی وقت نمی‌کردم غذا بخورم🍛😟 ولی گذشت...😊 الان امیرعلی سه ماهشه👶 کولیکش خوب شده و یه پسر آروم و به شدت خنده‌رو😄 هم‌چنان پدرش مشغول درس، و من با پسرم خونه تنها. ولی #با_قدرت ادامه می‌دیم💪 پسرم با ذوق به #کتاب‌های توی دستم نگاه می‌کنه و من تمام مطالب رو بلندبلند براش می‌خونم📖 تا جایی که با صدای درس خوندن مامانش، پستونک به دهن، خوابش می‌بره😴 روزهایی که #امتحان دارم، یه شیشه شیر و امیرعلی تو کریر، تحویل مامان داده می‌شه و بدو بدو میرم سر جلسه امتحان😀 با خیلی از استادا صحبت کردم سر کلاس کمتر برم؛ و خدا خیرشون بده قبول کردن☺️ کلی #فایل_پایان‌نامه تو گوشیم دارم؛ و وقتی امیرم داره تو بغلم چرت میزنه، مطالعه می‌کنم و #نکات_خوبشو کپی می‌کنم😊 #سخنرانی‌های_فلسفی هم، که همسرم تو ماشین برای منو امیرعلی می‌ذاره، #جرقه‌های_پژوهشی جدیدی تو ذهنم ایجاد می‌کنه💡 کلی بهشون فکر می‌کنم و #نتایج خودمو تو گوشیم ثبت می‌‌کنم✅ یه بار رفتم کتاب فروشی تا یکی از کتابام رو بخرم؛ کتاب ۶۰۰ صفحه، با فونت خییییلی ریز بود با یه قیمت گزاف که من این‌جوری شدم😫😶😖 پی‌دی‌اف کتاب رو پیدا کردم ک اونم به شدت زیاد بود😟 و من وقت این همه خوندن نداشتم😒 #خلاصه‌ی_کتاب رو پیدا کردم و برای امتحان با گوشیم خوندم و شکر خدا قبول شدم😄 هر چند نمره ام آش دهن‌سوزی نشد😅 روزهایی ک قراره #کلاس برم، اگه #بابای_پسرم خونه باشه، با بچه، تو ماشین، پشت در دانشگاه، با یه شیشه شیر، منتظر من می‌شن👶🍼🚗 و اگه نباشه #مامانم مثل همیشه زحمت می‌کشن و امیرعلی رو نگه می‌دارن😊 البته وقتی می‌رسم خونه، قیافه‌ مامان و خواهر کوچیکم، از خستگی این‌جوریه😖😫😣 و امیرعلی که پیروز میدان شده، این‌جوریه👶 زندگی با تموم روزای سختش داره برای من می‌گذره😊 و فقط #طعم_عمیق_شیرینی_بچه‌داری و عشقی که بین منو همسرم هست، برام یادگاری می‌مونه❤️ برام مهم نیست که پسرم باهوشه یا یه آدم معمولی☺️ تموم سعی‌ام بر اینه که یه مرد #تلاش‌گر و #کوشا باشه؛ که این‌جوری به همه‌جا خواهد رسید انشاالله❤️ #علوم_تربیتی۹۳_امام_صادق #تجربه_شما #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

23 بهمن 1398 16:34:15

2 بازدید

madaran_sharif

. باز هم خونه به مرز انفجار رسید و نمی‌شد قدم از قدم برداشت...🙈😁 . قاشق و بشقاب تمیز نداشتیم🍽 . و حتی جایی برای پهن کردن سفره!😶 . پس تمیز کردن خونه وسط کلی کار و درس از حالت #مستحب به #واجب تغییر وضعیت پیدا کرد و رفت تو لیست #پروژه‌ها!📋 . مادر دختری یه روز رو اختصاص دادیم به #خونه_بازی که البته نتیجه‌ بازی از قبل معلوم بود و مراحل بعدیش موند واسه یه روز دیگه؛♦️سامون دادن #اسباب_بازی‌‌های زهرا ♦️اتو کردن لباسا ♦️شستن ظرفا و و و... . کارهای لیست شده زود انجام شد، اما... امان از وسایلی که سر جاشون نبودن! اصلا همه‌ش #تقصیر زهراست!🤓 از وقتی شده عضو خونه‌مون، می‌گه مامان ظرفا رو شب قبل خواب نشوریاا، صبح‌ها هم دیر از خواب بیدارم می‌کنه!😈 #زمینم_کَجه!🧐 مدیونین اگه فکر کنین قبل زهرا هم همینجوری بود اوضاع! همه‌ش تقصیر بچه‌ست!😏😌 (بچه موثره در بالا پایین شدن عادت‌ها، ولی تاثیرش اونقدری نیست که بتونه کلا عادتی رو از بین ببره؛ مثلا تو خونه‌ی ما نهادینه شده بود که شبا زود شام بخوریم و زود بخوابیم، حالا هم که زهرا رو داریم برنامه‌ نهایتا یک ساعت این‌ور اون‌ور می‌شه!) . هر وسیله‌ای رو که از روی زمین و کابینت و میز بر می‌داشتم ذهنم بیشتر مشغول می‌شد، وسایلی که اگه همون لحظه می‌ذاشتم #سر_جاشون و تکلیفشون رو یه سره می‌کردم، خونه به این حال و روز دچار نمی‌شد! . کتاب‌های نیم‌خونده که توی کتابخونه نرفتن و روی میز موندن📚 لباس‌هایی که به دلایل مختلف روی مبل گذاشته شدن و داخل کمد نرفتن👖👚 ظرف‌هایی که روی کابینت بودن و توی کابینت نرفتن🥄🥣 و یه عالمه خرده ریزی که اصن نمی‌دونستم جاشون کجا هست؟! . (سه دسته وسیله بود؛ اونایی که زهرا ریخته بود، اونایی که من به دلیل پیش آمدن کارهای یهویی کودکم رها کرده بودم و رفته بودم و دسته سوم وسایلی که من و پدر طفل صغیر، بدون دلیل قانع کننده ریخته بودیم!) . دیدن تعداد زیادی از وسیله‌های آقای همسر بین وسایل بی‌جا و مکان حالمو بیشتر هم دگرگون کرد.☹️🤭 . از اول ازدواج ایشون حساس بودن وسایلاشون رو #سر_جاش بذارن😇 تا از بیرون می‌اومدیم لباس‌هاشون می‌رفت یا پشت در، یا توی کمد، و لباس‌های من شوت میشد روی مبل😕 آخه می‌خواستم فردا دوباره بپوشمشون!😬😊 و به همین ترتیب بقیه وسیله‌ها! و #پسر_نوح که #با_بدان_بنشسته بود و دور نمی‌دیدم روزی رو که #دختر_نوح هم به این وضعیت دچار بشه! . خلاصه من قصدم خونه تکونی بود اما زندگی به اندازه یه ترم ۲۰ واحدی بهم چیز یاد داد!🤓 . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #خونه_تکونی #عادت_ها #الگو #درس_زندگی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

29 دی 1398 16:07:41

1 بازدید

madaran_sharif

. دیدم حالا که نمی‌تونم حضوری حوزه رو برم، بهتره مجازی بخونم.👩🏻‍💻 . امتحان ورودی جامعه‌الزهرا شرکت کردم و خداروشکر قبول شدم و درس‌خوندن مجازی رو شروع کردم. بماند که مجازی چه مزایایی نسبت به حضوری داره.😊 هرچند خیلی آسون نیست و سختی‌هایی هم داره. مخصوصا وقت‌هایی که همسرم نیست و دست تنهام. . بعد از نماز صبح، دست به کار می‌شدم.😉 اول درسم رو می‌خوندم.📚👩🏻‍💻 بعد کارهای خونه...🧽🍲 . ساعت ۸، دوان دوان تو خیابان به دنبال تهیه مایحتاج خانه و نون و میوه و...🍎🍇🍞 باید سریع می‌رسیدم تا بچه‌ها بیدار نشن.😴 . گاهی شب‌ها باید زباله‌ها رو می‌بردم. صبر می‌کردم بچه‌ها بخوابن. بعد حدودا ۱ نصف شب، چاقو🔪 به دست می‌رفتم زباله‌ها رو می‌ذاشتم.😅 (روحیه بروسلی‌گری در من موج می‌زد و معمولا آماده سر صحنه‌ها حاضر می‌شدم.😂 گفته بودم که دان دو کاراته هم داشتم؟😁) . دوست نداشتم بار زندگیم روی دوش کسی باشه. دلم می‌خواست کارهام رو خودم انجام بدم.💪🏻 . این روزها، پسر کوچکم ۲ ساله‌است و من ترم ۵ سطح ۲ ام. . طبق همون برنامه پیش می‌رم و معمولا صبح زود به درس‌هام می‌رسم و کارهای منزل و بچه‌ها. . بازی اصلی‌ترین کار برای بچه‌هاست. البته خوبه به جای دادن ماهی🐟، ماهی‌گیری یادشون بدیم🕵🏻‍♀ و خودشونو راه بندازیم.👩🏻‍🔧👨🏻‍🔧 . از وقتی پسرم خیلی کوچیک بود، سعی می‌کردم بهش یاد بدم که با هر چیزی چه کارهایی می‌تونیم انجام بدیم.🙂 . حتی وقتی دل و جیگر کابینت‌ها و کمدها رو می‌ریخت بیرون، می‌گفتم بیا ببینیم با این‌ها چیکار می‌تونیم بکنیم؟🤓 مثلا برج بسازیم.🏛 یا با قاشق و چنگال آهنگ بزنیم.🥁 یا مجله‌هایی که نمی‌خوایم رو دوربُری کنیم✂️ و ... . و این کارها باعث شد که الان پسرم وقت کم بیاره😅، برای به پایان رسیدن پروژه‌هاش!😁 . بازی‌های دیگه مثل گل‌بازی و خمیرهای دست‌ساز خونگی و یه خرده آزادی مثل نقاشی‌کردن دیوارهای حمام با گِل یا رنگ‌انگشتی هم که جذابیت‌های خودش رو داره.😏 . یکی از خوبی‌های مادر محصل بودن، برای بچه‌ها اینه که دوست دارن به تقلید از مادرشون فیلسوف‌وار👩🏻‍🏫 کتاب دست بگیرن📖 و ادای مامان رو دربیارن🤓 و حداقل ساعتی به نوشتن جزوات علمی به خط میخی بپردازن.😎 . البته به همه اینها پختن کیک و شیرینی و انواع نان‌ها را حداقل هفته‌ای ۲ بار اضافه کنید که این‌ها دیگه چاشنی روزمرگی‌هاست.🥐🙂 . گاهی ممکنه به نظرمون بیاد بچه‌ی زیاد داشتن خیلیییی سخته.😩 اما اگه بچه اول رو خوب براش وقت بذاریم😌 از بابت بقیه هم نسبتا خیالمون راحت‌تر میشه.😉 . #م_ح #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین

15 تیر 1399 16:36:15

0 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله) . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ . محرم اومد و گوشم هوای روضه کرد، سعی کردم هر روز یک روضه حتی کوتاه با بچه‌ها داشته باشیم... . محرم اومد و چشمم هوای دسته کرد، یه دسته‌ی عزاداری کوچیک هم با گل پسرا راه انداختیم...⁦👶🏻⁩⁦🧒🏻⁩⁦👦🏻⁩ . محرم اومد و کامم هوای نذری کرد، هرروز به نیت امام حسین (ع) و شهدای کربلا برای اهل خانه، غذا و حلوای نذری پختم... . محرم اومد و قلبم هوای امام حسین (ع) کرد، هر لحظه ذکرش بود، سیاهی عزایش بر دیوار خانه... و هر شب با داستانی از عشق پیامبر (ص) به او، بچه‌ها رو خواباندم. . اما نه! انگار «میل» و «هوا» در کار نیست! دلم مثل اسپند رو آتیشه...😔 چرا؟ نمی‌دونم... شاید از اون مدل آدمهام که موقع درد سنگین و عزای بزرگ، باید دیگران بیان تسکینش بدن، از اون آدم هام که وقتی چند نفر هم‌درد رو می‌بینه طاقتش بیشتر می‌شه. . تازه فهمیدم چه غم بزرگی دارم که قلبم براش خیلی کوچیکه. . کاش می‌شد داغ دلم رو با صدای بلند فریاد بزنم...بلند گریه کنم...😭 کاش حداقل روز عاشورا بتونم کاری کنم... . . پ.ن: امام باقر (ع): «اگر نمی‌توانید عاشورا به کربلا بروید، به صحرا یا پشت بام بروید.» . . #مادرانه_های_محرم #هر_خانه_یک_حسینیه #عزاداری_در_صحرا #مادران_شریف_ایران_زمین

08 شهریور 1399 16:38:40

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ح_یزدان‌یار (مامان #علیرضا ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله) #قسمت_هفتم علیرضا کم‌کم شیرینی‌هاشو نشنمون می‌داد.😍 عاشقانه دوسش داشتیم و از اونجا که دور و برمون بچه‌ای نداشتیم توجه و محبت همه‌مون معطوف به اون می‌شد. روزهای خیلی قشنگی رو با علیرضا گذروندیم. یه کم که بزرگتر شد متوجه شدم کمی خجالتیه و من نگران از اینکه شخصیتش خجالتی بشه تا جایی که ممکن بود بیرون می‌بردمش. روبه‌روی خونه‌مون مهد کودک بود. می‌بردمش اونجا می‌نشستم تا با بچه‌ها بازی کنه. یک ساله بود که کنکور ارشد دادم و تو رشتهٔ علوم تربیتی قبول شدم. این موقعیت رو مادرم فراهم کرد که توی کلاس‌های ارشد که آخر هفته‌ها بود حضور پیدا کنم. یعنی در طول هفته مدرسه می‌رفتم و آخر هفته هم دانشگاه.😎 سال دوم دورهٔ ارشد حس کردیم که علیرضا دیگه داره بزرگ‌ می‌شه و از اونجا که به اختلاف سنی کم بین بچه‌ها اعتقاد شدیدی داشتم، با علم به داشتن مشکلات در دوران بارداری و تکرار اون شرایط و شاغل بودن و دانشگاه و پایان‌نامه و... خداوند لطف کرد و فرزند دوم رو به ما عطا کرد. ترم سوم ارشدم تموم شده بود و فقط پایان‌نامه مونده بود و چند واحد پیش نیاز به خاطر تغییر رشته. این بار دوران بارداری روی سخت‌تری بهم نشون داد😢 (تهدید به سقط و استراحت مطلق و آزمایش غربالگری با تشخیص احتمال مشکل و تجویز هر روز سرم و هر هفته سونو و حساسیت به هورمون‌های بارداری و...)🤦🏻‍♀️ تو این مدت با هزار رنج و زحمت به صورت درازکش😉 کارای پایان‌نامه‌م رو تکمیل کردم و ۱۷ روز قبل از تولد زهرا با انژیوکتی که برای سرم‌ تو دستم بود رفتم‌دانشگاه و دفاع کردم. تا اینکه زهرا خانم رو هم تو همون ۳۷ هفته یعنی اواخر شهریور ۹۴ به دنیاش آوردن.😁 با اینکه احتمال داشت زهرا مشکل جسمانی داشته باشه، اما وقتی به دنیا اومد دکترم که ظاهر مذهبی نداشت، بابت سالم بودنش خداروشکر کرد و گفت به پدرت بگو برای من دعا کنه. و من مطمئن بودم که پدرم مثل همیشه هوامو داشته.🥺🧡 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ح_یزدان‌یار (مامان #علیرضا ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله) #قسمت_هفتم علیرضا کم‌کم شیرینی‌هاشو نشنمون می‌داد.😍 عاشقانه دوسش داشتیم و از اونجا که دور و برمون بچه‌ای نداشتیم توجه و محبت همه‌مون معطوف به اون می‌شد. روزهای خیلی قشنگی رو با علیرضا گذروندیم. یه کم که بزرگتر شد متوجه شدم کمی خجالتیه و من نگران از اینکه شخصیتش خجالتی بشه تا جایی که ممکن بود بیرون می‌بردمش. روبه‌روی خونه‌مون مهد کودک بود. می‌بردمش اونجا می‌نشستم تا با بچه‌ها بازی کنه. یک ساله بود که کنکور ارشد دادم و تو رشتهٔ علوم تربیتی قبول شدم. این موقعیت رو مادرم فراهم کرد که توی کلاس‌های ارشد که آخر هفته‌ها بود حضور پیدا کنم. یعنی در طول هفته مدرسه می‌رفتم و آخر هفته هم دانشگاه.😎 سال دوم دورهٔ ارشد حس کردیم که علیرضا دیگه داره بزرگ‌ می‌شه و از اونجا که به اختلاف سنی کم بین بچه‌ها اعتقاد شدیدی داشتم، با علم به داشتن مشکلات در دوران بارداری و تکرار اون شرایط و شاغل بودن و دانشگاه و پایان‌نامه و... خداوند لطف کرد و فرزند دوم رو به ما عطا کرد. ترم سوم ارشدم تموم شده بود و فقط پایان‌نامه مونده بود و چند واحد پیش نیاز به خاطر تغییر رشته. این بار دوران بارداری روی سخت‌تری بهم نشون داد😢 (تهدید به سقط و استراحت مطلق و آزمایش غربالگری با تشخیص احتمال مشکل و تجویز هر روز سرم و هر هفته سونو و حساسیت به هورمون‌های بارداری و...)🤦🏻‍♀️ تو این مدت با هزار رنج و زحمت به صورت درازکش😉 کارای پایان‌نامه‌م رو تکمیل کردم و ۱۷ روز قبل از تولد زهرا با انژیوکتی که برای سرم‌ تو دستم بود رفتم‌دانشگاه و دفاع کردم. تا اینکه زهرا خانم رو هم تو همون ۳۷ هفته یعنی اواخر شهریور ۹۴ به دنیاش آوردن.😁 با اینکه احتمال داشت زهرا مشکل جسمانی داشته باشه، اما وقتی به دنیا اومد دکترم که ظاهر مذهبی نداشت، بابت سالم بودنش خداروشکر کرد و گفت به پدرت بگو برای من دعا کنه. و من مطمئن بودم که پدرم مثل همیشه هوامو داشته.🥺🧡 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن