پست های مشابه

madaran_sharif

. دو سه روز هفته با بچه‌های همکارا و خاله‌ها #هم‌بازی بود، (بیرون خونه) #ف_جباری یکی دو روزم خونه مامان باباها و این‌ور اون‌ور... دیگه چیز زیادی از روزای هفته نمی‌موند که فکرم با چه جوری پر کردن وقتم با بچه⏳ درگیر بشه. . اما این روزهای #قرنطینگی...😖 منو با واقعیت‌های تازه‌ای از بچه‌داری مواجه کرد😑 هر روز هفته از صبح تا شب با بچه توی خونه، و همسری که مثل قبل تا ۸ و ۹ شب بیرونه!😥 . قبل از به دنیا اومدن زهرا وقتی بازی کردن یه دختر بچه رو #تصور می‌کردم یه دختر مو فرفری و پیراهن تور توری می‌اومد توی ذهنم که خیلی ناز داره با عروسک‌هاش ساعت‌ها خاله‌بازی می‌کنه🧸 . اما چیزی که تو این یک سال و نیم دیدم؛ یه بچه با لباس‌های همیشه کثیف😅 و یه مامان که بعد کلی تلاش برای مهیا کردن سرگرمی و نشوندن بچه پای بازی... 🎮 تا می‌رسه پای گاز و سینک ظرفشویی، پشتش رو نگاه می‌کنه، و می‌بینه بچه زودتر از اون رسیده توی آشپزخونه، و بله! از پاهای مامان آویزون شده و داره نق می‌زنه⁦🤦🏻‍♀️⁩😮 (فقط موهای فرفریش با تصوراتم هم‌خوانی داره😂) . در واقع از وقتی دخترم یه کم از نوزادی درومد و همه‌ی کشوها و کابینت‌ها رو #کشف کرد و دیگه چیز جدیدی برای کشف پیدا نکرد، ورق برگشت و اوضاع سخت شد😁🥴 . یه بچه‌ی #تنها، بدون داداش و خواهر، تو یه سنی که شدیدا نیاز به همبازی داره⁦👩🏻⁩⁦🧕🏻⁩ معمولا زمان کوتاهی پای یه بازی می‌مونن و اکثر #اسباب_بازی‌ها هم براشون جذابیتی ندارن😏😒 مامانایی که بچه‌ی بزرگتر دارین تا کی این وضعیت ادامه داره؟😁 . خلاصه همه‌ی شرایط پیش اومده کافی بود تا من از همون روزای اول از پا در بیام⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤷🏻‍♀️⁩ طفلکم حوصله‌ش سر می‌رفت، و منم شب کردن صبح برام خیلی سخت شده بود، همه‌ش چشمم به ساعت بود که باباش کی میاد بچه رو بندازم گردنش؟!😜 . کلافگی زهرا در حدی بود که بابای بچه هم به زبون اومدن، که این بچه هم‌بازی می‌خواد، بیا یه اسباب بازی جدید براش بخریم😂 اما می‌دونستم اسباب بازی جدید درمون این درد نیست😐 . خلاصه بلدم بلدم‌ها رو کنار زدم و از یه مجموعه‌ای که از همه نظر بهشون اعتماد داشتم وقت مشاوره گرفتم⌚📞 گفتم اگه فایده هم نداشته باشه حداقلش با یکی حرف می‌زنم، یه کم درد دل می‌کنم سبک می‌شم دیگه😃 اولین بار بود سر یه موضوعی با مشاور حرف می‌زدم، سر انتخاب رشته‌ی کنکورمم با مشاور صحبت نکرده بودم😄 راهکارهای خانم مشاور و جمع‌بندی نکات و تجربیات خودم رو ان شاءالله توی پست فردا شب می‌گم!😊 . #ف_جباری #روزنوشت‌های_مادری #بازی #قرنطینه #مادران_شریف_ایران_زمین

19 فروردین 1399 16:22:57

4 بازدید

madaran_sharif

. #تجربه_شما #قسمت_اول . بر مبنای یک قانون نانوشته‌ی من‌درآوردی، فکر می‌کردم هر دختری وارد دانشگاه شود، به طرفه‌العینی، خواستگارها برایش صف می کشند!😁 فکر می‌کردم احتمالا در همان یکی دو ترم اول، به سختی خواهم افتاد که از بین خواستگاران متعدد، کدام یک را بله‌گو شوم.😂 آمّاااا... سال ۸۴، کارشناسی برق قبول شدم؛ و قسمت نبود زودتر از ۹۱ متاهل بشم.😜 . از سال ۹۰، در یکی از دبیرستان‌های مشهد، مشغول به کار شده بودم، ولی تابستان ۹۱ که بله رو گفتم، به دلیل شغل همسر، کارم رو رها کردم، و راهی شهرستان شدم. . از همون روزهای اول، با یک چالش بزرگ مواجه شدم به نام #آشپزی🥄🥣 . من که زمان مجردی، آشپزی رو، به صورت عملی، از مامانم یاد نگرفته بودم، بدجوری گیر افتاده بودم.🤯 . دستم خیلی کند بود؛ طوری که به جای ۱۲ و ۱، حدودای ۳ و ۴، نهار حاضر می‌شد.⏰🍽 و همون نهارم، نه مزه غذا داشت، نه قیافه غذا🙁 از طرفی همسرم هم به دلیل اینکه چند سال دانشجوی شهرستان بودند، آشپزی بلد بودند، و این ناشی بودن من، بدجوری توی ذوق می زد😣 . به هرحال، اون روزهای سخت اول ازدواج، دور از غذای مامان‌پز، گذشت😅 و من کم‌کم، از طریق شبکه‌های اجتماعی و دوستان، دست‌پختم تغییر کرد و بهتر شد.😄 . به خاطر سختی‌هایی که توی این زمینه کشیدم😅، تصمیم گرفتم به محض این‌که بچه‌هام، یکم از آب و گل دراومدن، یک‌سری از کارهای خونه رو بسپرم بهشون؛ خصوصا آشپزی.😊 . اون زمان، گروهی از دوستان قدیمی داشتیم، که در اون، دستورپخت غذاها و دسرهای مختلف رو با هم‌دیگه به اشتراک می‌ذاشتیم.🍗🍛🍲🍜🥗🥙 من به جز یک گروه خانوادگی، فقط در همین گروه رفقا عضو بودم و از تجربیات دوستان در آشپزی خیلی استفاده می‌کردم.😊 . یکی از دوستان قدیمیم هم، که از دوره راهنمایی می‌شناختمش، توی همین گروه رفقا عضو بود. ایشون تو دوره راهنمایی، چندان درسخون نبود و من چون شاگرد اول کلاس بودم، چندان تحویلش نمی گرفتم😅 ولی حالا ماشالله از هر انگشتش هنر می‌ریخت.😉 حتی بعضی از دستورهای پخت رو، با توجه به سلیقه و تجربه خودش تغییر داده👩‍🍳، و نکات و سوالات من رو هم با حوصله پاسخ می داد.😍😌 . . به خاطر مشکل پزشکی، حدودا چهار سالی طول کشید تا باردار بشم. در این مدت، سعی کردم علاوه بر آشپزی، چند تا #کار_هنری هم یاد بگیرم. 🌟✨ . مثلا اصول اولیه #قلاب‌بافی رو، به صورت مجازی یاد گرفتم. بعدش، چون زبانم خوبه، از سایت‌های خارجی، فیلم‌های زبان اصلی آموزش قلاب‌بافی رو دانلود ‌کردم و ‌دیدم.😊 ادامه در بخش نظرات... 😊😊 . . #ه_ع #برق۸۴_سجاد_مشهد #تجربه_شما #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

26 بهمن 1398 16:50:30

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_شکوری (مامان #عباس ۴ساله و #فاطمه ۲.۵ ساله) چند روز پیش، به خاطر بی‌خوابی‌های زیاد شبانه و روزانه توی ایام امتحانات، بعد از نماز صبح تا حدود ۱۱ خوابیدم. عباس و فاطمه ۹:۳۰ بیدار شدن و خودشون رفتن توی هال و مشغول بازی شدن. منم اونقدر خسته بودم که بیخیال همه‌ی خرابکاری‌های احتمالی‌شون، به خوابم ادامه دادم.😅 وقتی ساعت ۱۱ از خواب بیدار شدم، با یه صحنه ی جذاب مواجه شدم. دوتایی نشسته بودن سر سفره و داشتن صبحانه می‌خودن.😍 خودشون سفره پهن کرده بودن و نون و خامه شکلاتی و قاشق برداشته بودن و دوتایی می‌خوردن. به منم هیچی نگفتن که مامان بیدار شو، گشنه ایم و صبحانه می‌خوایم! خودشون دست به کار شدن و از پس رفع نیازشون بر اومدن. خیلی حس خوبی داشتم بعد از دیدن این استقلالشون. بیشتر به این خاطر که تلاش خاص و زیادی نکرده بودم واسه مستقل شدن‌شون.😬 توی این چند سال زیاد پیش می‌اومد که خودم براشون لقمه می‌گرفتم و می‌ذاشتم دهنشون.😎 گاهی که عجله داشتیم و باید زود غذا می‌خوردن؛ یا تازه لباس تمیز تنشون کرده بودم؛ یا غذا کم بود و اگر می‌خواستن خودشون بخورن و نصفش رو بریزن روی زمین، می‌دونستم که سیر نمی‌شن و غذا تموم می‌شه. یا به دلایل متعدد دیگه، خودم ترجیح می‌دادم بهشون غذا بدم و نمی‌ذاشتم خودشون بخورن و اونا هم اکثرا وقتی توضیح می‌دادم براشون می‌پذیرفتن.😁 البته ۵۰ یا ۶۰ درصد اوقات (شایدم بیشتر) سعی می‌کردم به خودشون آزادی بدم تا غذا بخورن و یاد بگیرن و با غذا بازی کنن. ولی اینطور نبوده که همیییشه و تمام و کمال این قضیه رو رعایت کنم. اما اون روز دیدم بالاخره خودشون یادگرفتن و مستقل شدن. در حالیکه که من فکر می‌کردم چون اصل آزادی کودک برای غذا خوردن رو کامل رعایت نکردم، بچه‌ها به این زودیا مستقل نمی‌شن.🙈 حالا نمی‌خوام بگم پس توجه به اصول تربیتی لازم نیست و چه رعایت کنیم چه نکنیم، بالاخره بچه‌ها رشد می‌کنن. می‌خوام بگم مهم اینه که سعی کنیم هرچقدر می‌تونیم و حوصله‌ش رو داریم، اصول تربیتی رو رعایت کنیم. اگرم گاهی حوصله نداشتیم یا شرایط طوری بود که لازم بود اون اصل رو زیر پا بذاریم، حس نکنیم وای دیگه الان تربیت بچه‌مون مشکل پیدا می‌کنه و من چه مادر بدی هستم و ... اصول تربیتی قراره بهمون کمک کنه مادر بهتری بشیم و حال‌ خوبی داشته باشیم، نه اینکه برامون وسواس فکری و عملی و عذاب وجدان‌های مادرانه درست کنه! یا باعث بشه زندگی رو به خودمون و خانواده و اطرافیان سخت بگیریم و همه‌ش ناراضی و ناراحت باشیم. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

02 بهمن 1400 16:44:28

1 بازدید

madaran_sharif

. چند روز بعد از مراسم عقد👰🏻، دوباره راهی قم شدیم. . خیلی زود رسیدیم به ایام امتحانات.📝 . امتحان‌های همسرم بخاطر ماه رمضان زودتر تموم شد و برای تبلیغ برگشتن شیراز و من چند روز بیشتر موندم قم. . توی شیراز مشغول فراهم کردن مقدمات عروسی شدیم.🎊 بالاخره روز عروسی رسید و سه روز بعد راهی قم شدیم و هم‌زمان با میلاد امام رضا زندگی جدیدمون💑 شروع شد... . . از روز محرم شدن، همسرم یکی از کارت‌های شهریشونو دادن به من.💳 برای منی که خونه‌ی بابا هر چقدر می‌خواستم می‌گرفتم و خرج می‌کردم عملا این پول خیلی کم بودم⁦🤷🏻‍♀️⁩ اما واقعا برکت داشت و روزیمون دست خدا بود.🥰 . . یادمه برای ازدواج دانشجویی و سفر مشهد می‌خواستیم بلیط اتوبوس بگیریم ولی نقدینگی جفتمون صفر بود.😞 . یه مراسم برای قدردانی😍 از طلابی که برای رضای خدا در مدارس مسجد محور تدریس می‌کردن برگزار شد. به هر نفر یه هدیه‌ی نقدی کمی دادن که خداروشکر همون شد پول بلیط اتوبوس مون⁦.🤲🏻⁩ وای که اون لحظه چقدر خوشحال😄 شدم خدا واقعا بنده‌هاشو لنگ نمی‌ذاره.😌 . . خلاصه وارد زندگی شدیم و دیدم ای دل غافل آشپزی هم که بلد نیستم،🍛 از بچگی پدرم خیلی روی درس تاکید داشتن و به ما می‌گفتن درس بخونید و نگران هیچی نباشید.📚 . واسه همینم ما آشپزی تحت تعلیمات مامان👩🏻‍🍳 رو یاد نگرفتیم. باز خداروشکر خوابگاه باعث شده بود دو سه مدل غذا🍳 یاد بگیرم ولی اونم کفاف غذای هر روز رو نمی‌داد...😅 ناامید نشدیم و خلاصه بعد از چندی شور و شفته خوردن😖🤢 غذا پختن رو یاد گرفتم. روزهایی هم که دانشگاه بودم، غذای دانشگاه🏫 رو رزرو می‌کردم و همسرم هم می‌اومدن دانشگاه و دوتایی با هم غذا می‌خوردیم.😍 . امتحان‌های خرداد ماه بود که فهمیدم دارم مامان میشم👶🏻 و حسابی خوشحال بودیم.😃😄 . همون اول از غذا خوردن🍛 افتادم... و تا ماه هشتم ویار داشتم.😩 دستپخت خودمو نمی‌تونستم بخورم. کسی رو هم نداشتم که برام آشپزی کنه...⁦🤷🏻‍♀️⁩ دوران بارداری🤰🏻 دانشگاه هم می‌رفتم🏫 و خداروشکر مسئله‌ی خاصی به جز ویار نداشتم. . از اول بهمن منتظر اومدن گل پسر بودیم و خونه🏡 رو برای ورودش آماده کرده بودیم. . یه روز اواخر بهمن موقع اذان صبح بود که محمد مهدی کوچولوی👼🏻 ما چشماشو👀 تو این دنیا🌍🔆 باز کرد. . . #ز_م_پ #قسمت_سوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

26 خرداد 1399 16:29:06

0 بازدید

madaran_sharif

. مادری خیلی قشنگه💖 ولی دلیل نیست که سخت نباشه😥 . وقتی بچه‌ی سومم به دنیا اومد، کولیک شدید داشت و من نمی‌تونستم برای دوتای دیگه وقت بذارم😣 . تقریبا هیچ برنامه‌ای برای بچه‌هام نداشتم، جز تلویزیون😓 این، هم اونا رو ناراحت می‌کرد هم خودمو😟 . قبلا باهاشون بازی می‌کردم⚽ نقاشی می‌کشیدم...🎨 یه مدت با بچه‌ها ورزش می‌کردیم، گرگم به هوا بازی می‌کردیم و تو خونه می‌دویدیم🏃‍♀️ . ولی حالا هیچی. حالم خیلی بد بود...😣😩 . داشتم شرایط سختی رو تحمل می‌کردم. شرایطی که ممکن بود برای هر مادری پیش بیاد... . هر مادری ممکنه گاهی حالش بد باشه، آدم‌ها همیشه با بچه‌ها خوب و خوشحال نیستن. گاهی یکی از بچه‌ها اینقدر مریضه، که نمی‌تونی به اون یکی توجه کنی. اگه شب تا صبح یکیشو پاشویه کردی، صبح دیگه نا نداری😵 یا اگه بچه‌ت جیغ می‌زده😩 و این شرایط یکی دو ماه تکرار شده . نمی‌شه گفت این فرد الان مادر بدیه. شرایط الان سخته، و البته ارزش مادری هم به خاطر همین سختی‌هاشه. . همه‌ی مادرها روزهای خوب و بد دارن. آدم با بچه‌ش عصبانی هم می‌شه. مخصوصا اگه چندتا باشن و حقوق یکی، توسط اون یکی خدشه‌دار بشه🥺 . . من یه روزهای خیلی ایده‌آلی دارم که برای بچه‌هام خیلی وقت گذاشتم😌 بهترین بازی‌ها رو کردیم، کاردستی درست کردیم، و یک روزهایی هم انقدر اذیتم کردن که صادقانه بگم از مادری بدم اومده😭 . . حالا که چند تا بچه دارم، متوجه شدم چند تا چیز، برای من خیلی ضروریه⁦👌🏻⁩ . یکی اینکه بتونم برای خودم یه وقتی رو بدون بچه باز کنم. . خوبه این فرهنگ بین مامانا و خانواده‌ها جا بیفته که مادر بتونه گاهی از بچه‌ش جدا باشه⁦🧕🏻⁩ برای اینکه بتونه حتی خودشو پیدا کنه. و یکی اینکه مادر، بدون بچه‌ش با همسرش باشه⁦🧕🏻⁩⁦🧔🏻⁩ . . نیاز آدم‌ها با هم متفاوته. و حتی نیاز یه نفر در طول زمان . ولی اگه کسی این نیاز رو حس می‌کنه😣 باید بهش توجه کنه... . خودم می‌تونم بگم تا وقتی بچه سومم به دنیا نیومده بود، این نیاز رو نداشتم. پسر اولمو، تقریبا هیچ‌وقت از خودم دور نمی‌کردم😌 نه تنها نیاز نداشتم، که حتی همسرم یک‌بار پیشنهاد دادن که بچه‌ها رو یک هفته بفرستیم جایی، و من اینقدر حالم بد شد😨 که همسرم از پیشنهادشون پشیمون شد⁦ن⁦👋🏻⁩ ولی وقتی مهدیمون به دنیا اومد، این من بودم که این پیشنهاد رو دادم...😁 . و دوتای اولی رو یکی دو هفته‌ای فرستادیم شیراز، پیش مادرشوهرم، و من فرصت کردم خودمو پیدا کنم... . . #پ_ت #قسمت_دهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

31 اردیبهشت 1399 14:51:01

0 بازدید

madaran_sharif

. یکی از تفریحاتِ عباس اینه که لباسای تا شده‌ی توی کشوها رو خالی کنه رو زمین😱 و کشوها رو دربیاره باهاشون بازی کنه.😂 . . بیشتر هم وقتایی این کارو می‌کنه که روزِ قبلش مثلا من لباسا رو مرتب کرده باشم و چیده باشم تو کشوها😆😆 . . با همین چهار تا دونه کشو، خودش انواع بازیا رو هم ابداع می‌کنه! . ایده‌ی اخیرش ساختِ #استخر بود😂 و به منم گفت مامان برام آب بریز توش.😅 . باز خداروشکر جدیدا قوه‌ی تخیلش فعال شده و یه سری اشیاء و بازی‌ها رو به صورت #تخیلی هم قبول می‌کنه😉 . مثلا وقتی براش با دستم به صورت تخیلی آب می‌ریزم توی استخرش و صدای آب در میارم، راضی می‌شه و دیگه گیر نمی‌ده برو پارچ آبو بیار‌.😂 . . البته دوام بازی‌های تخیلیش خیلی کمه و فقط در لحظه قانعش می‌کنه و خوشحال می‌شه از اینکه به خواسته‌ش رسیده‌.😛 . این بار هم بعدِ چند دقیقه، آب تخیلی استخرش تبخیر شد و سراغ توپ‌های توی انباری رو گرفت.😂 . و وقتی حاصل ایده‌هاش و زحمت‌های خودش و من کامل شد، رفت نشست توش.😀 . بعدِ دو سه دقیقه انگار به یک خلاء و کمبودِ جدید پی برد.😐😮😯 . - مامان خواخرو بیذار پیشم تو توپا😇😇 . . و من 😍😍 فاطمه رو گذاشتم تو همون استخرِ کوچیک ۳۰ در ۳۰ سانتی متری و مدتی با هم توپ بازی کردن.😘😘👦👧 عمده‌ش به صورت #مسالمت_آمیز با کمی تا قسمتی چالشِ سطحی و نوازشِ محکم.😂😂 . . این وقایع تقریبا دو ساعت سرگرممون کرد.😍 و برای من همراه شدن با بازی‌ها و خنده‌هاشون و ورود به دنیای قشنگ #کودکانه‌شون مایه‌ی آرامش بود بین همه دل‌مشغولی‌ها و دغدغه‌ها و نگرانی‌های درسی و کاری.😘 . . پ.ن۱: از جذابیت‌های جدید زندگی‌مون هم‌بازی شدن بچه‌هاست. و #نظارت و #تسهیلِ بازی شون توسط من😍😍 فاطمه از دو سه ماهگی با دیدن بازی‌های #عباس سرگرم بود و عمده شادی‌ها و خنده‌هاش هم واسه وقتایی بود که عباس باهاش بازی می‌کرد.😋 عباس هم از وقتی #فاطمه تونسته سینه‌خیز بره و اسباب بازی‌ها رو بگیره دستش و بشینه، انگیزه‌ی بیشتری برای بازی کردن با فاطمه پیدا کرده.😀 . . پ.ن۲: چالش‌های خواهر و برادری که سرجاشه همیشه و همه تجربه‌ش می‌کنن کم و بیش، منتها چیزی که مهمه رفتارِ والدینه، باید خیلی عادی و منطقی بدونِ پرخاش و عصبانیت، چالش‌ها و تنش‌هاشون رو مدیریت کنیم.✋ این روزها دارم به صورت عملی چند واحد #مدیریت_بحران با #طعم_عسل پاس می‌کنم 😇😇 . . #پ_شکوری #شیمی91 #آزادی_کودک #خواهربرادری #همبازی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

08 دی 1398 16:16:35

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . خلاصه! دختر دومی، ناراضی و ناراحت بود.😢 بنابراین تصمیم گرفتم حضورم رو در محل کار کم کنم به ۱ روز در هفته.👌🏻 این تصمیم هم سخت بود، چون کار توی خونه با بچه‌ها سخت‌تره! بلافاصله، در ۱ هفته تونستم دخترم رو از پوشک بگیرم.💪🏻 ناخن جویدنش خوب شد.🤩 اخلاقش خیلی بهتر شد و خدا رو شکر ثمره‌ی این تصمیم رو در کودکم دیدم. به همین منوال ادامه دادم تا اسفند ۹۸ که #ویروس_منحوس_کرونا وارد کشور شد😯 دیگه خودم سعی کردم #استرس و نگرانی به خونه راه ندم😁 #دورکاری‌‌ام شروع شد. تو خونه باید آموزش #پیش‌_دبستانی دخترم رو هم می‌دادم. از خونه بیرون نمی‌رفتیم، خصوصا چون #باردار هم بودم. بچه‌ها هم خیلی حوصله‌شون سر می‌رفت. اما تسلیم نشدیم! حسابی با هم بازی کردیم و کارهای مختلف رو تجربه کردیم.😍 تو حیاط خلوت انواع بازی و بریز بپاش رو داشتیم! به گلخونه می‌رسیدم. آشپزی، ورزش، کاردستی، نمد و... خدا رو شکر خوش گذشت تا اردیبهشت ۹۹ که دختر سومم به دنیا اومد.👼🏻 همچنان کارم رو به شکل دورکاری ادامه می‌دادم. طوری که یک هفته قبل و یک هفته بعد از تولد نوزاد داشتم کار می‌کردم و تقریبا توقفی نداشتم. . گاهی اطرافیان می‌گفتن مسائل و سختی‌ها با تولد بعدی، با همون نسبت بیشتر میشه! منم می‌ترسیدم تو این شرایط، درمونده بشم! ولی با تولد سومی دل همه‌مون باز شد! خدا رو شکر الآن اصلا باهاشون موافق نیستم😁 دخترام خیلی شاد و سرگرم شدند. گاهی نی‌نی رو سرگرم می‌کردند به کارا برسم و کمک‌حالم شدن. (با اینکه زیر ۷ سال و یه جورایی تنبل در نظم هستن!) زندگی شیرین‌تر و لذت‌بخش‌تر شد.😊 . ۱ ماهگی نوزادم، با بچه‌ها به محل کارم برگشتم که با رعایت پروتکل‌ها باز شده بود. دختر دومم دیگه مهد رو دوست داشت😊 دو تا رو میذاشتم مهد و با نوزادم تو اتاق کنارش کار می‌کردم. همین روال ادامه داشت و من نگران بودم که اگر #کرونا موندنی باشه و مدارس باز نشه چه کنم؟!🤔 . . #قسمت_یازدهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . خلاصه! دختر دومی، ناراضی و ناراحت بود.😢 بنابراین تصمیم گرفتم حضورم رو در محل کار کم کنم به ۱ روز در هفته.👌🏻 این تصمیم هم سخت بود، چون کار توی خونه با بچه‌ها سخت‌تره! بلافاصله، در ۱ هفته تونستم دخترم رو از پوشک بگیرم.💪🏻 ناخن جویدنش خوب شد.🤩 اخلاقش خیلی بهتر شد و خدا رو شکر ثمره‌ی این تصمیم رو در کودکم دیدم. به همین منوال ادامه دادم تا اسفند ۹۸ که #ویروس_منحوس_کرونا وارد کشور شد😯 دیگه خودم سعی کردم #استرس و نگرانی به خونه راه ندم😁 #دورکاری‌‌ام شروع شد. تو خونه باید آموزش #پیش‌_دبستانی دخترم رو هم می‌دادم. از خونه بیرون نمی‌رفتیم، خصوصا چون #باردار هم بودم. بچه‌ها هم خیلی حوصله‌شون سر می‌رفت. اما تسلیم نشدیم! حسابی با هم بازی کردیم و کارهای مختلف رو تجربه کردیم.😍 تو حیاط خلوت انواع بازی و بریز بپاش رو داشتیم! به گلخونه می‌رسیدم. آشپزی، ورزش، کاردستی، نمد و... خدا رو شکر خوش گذشت تا اردیبهشت ۹۹ که دختر سومم به دنیا اومد.👼🏻 همچنان کارم رو به شکل دورکاری ادامه می‌دادم. طوری که یک هفته قبل و یک هفته بعد از تولد نوزاد داشتم کار می‌کردم و تقریبا توقفی نداشتم. . گاهی اطرافیان می‌گفتن مسائل و سختی‌ها با تولد بعدی، با همون نسبت بیشتر میشه! منم می‌ترسیدم تو این شرایط، درمونده بشم! ولی با تولد سومی دل همه‌مون باز شد! خدا رو شکر الآن اصلا باهاشون موافق نیستم😁 دخترام خیلی شاد و سرگرم شدند. گاهی نی‌نی رو سرگرم می‌کردند به کارا برسم و کمک‌حالم شدن. (با اینکه زیر ۷ سال و یه جورایی تنبل در نظم هستن!) زندگی شیرین‌تر و لذت‌بخش‌تر شد.😊 . ۱ ماهگی نوزادم، با بچه‌ها به محل کارم برگشتم که با رعایت پروتکل‌ها باز شده بود. دختر دومم دیگه مهد رو دوست داشت😊 دو تا رو میذاشتم مهد و با نوزادم تو اتاق کنارش کار می‌کردم. همین روال ادامه داشت و من نگران بودم که اگر #کرونا موندنی باشه و مدارس باز نشه چه کنم؟!🤔 . . #قسمت_یازدهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن