پست های مشابه

madaran_sharif

. داشتم تو پيجای خارجکی😁😎 می‌گشتم ببینم خانواده‌های پر جمعیت اون ور آبی چه‌جوری روزگار مي‌گذرونن؟😅 . . به‌به😍 چه شیک و مجلسي!😎😋 چه تميييزززز! بچه هم انقدر تمیز می‌شه آخه؟! 😯😒 اکثرا لباس‌های بچه‌ها سته، دخترا⁦👧🏻⁩ مثل هم، پسرا⁦👦🏻⁩ هم مثل هم، حتي با پدر⁦👨🏻⁩ و مادراشون⁦👩🏻⁩ ست می‌کنن و عکس دلبر می‌گیرن مي‌ذارن اينستاگرام.😒😑 . ده دوازده نفر به ترتیب قد می‌ایستن کنار هم، ترتیب سن و قدشون هم کاملا مرتبه! معمولا کنار دیوار یا راه پله هم عکس می‌گیرن!😄 . خلاصه که جو ما رو گرفت و گفتیم یه عکس مجلسي از پسرا بگیریم بذاریم اينستا!😂😁 و این شد که می‌بینید😬😕😅 . . پ.ن۱: هیچ‌وقت جو گیر نشید! لاکچری بازی‌های فضای مجازی کیلو چند؟! راحت بگير، حالشو ببر.😉😜 . پ.ن۲: ما نمی‌تونیم زیاد بچه بیاریم😞😢 چون راه پله نداریم تو خونه‌مون که کنارش عکس بگیریم!😝😂 . پ.ن۳: خيليم شلوارای پسرام قشنگن😏زیبا، جادار، مطمئن😅 خیلی هم در راستای ترویج بچه‌دار شدنه... الان شما دلت نخواست ۴ تا پسر داشته باشی همه این‌جوری تیپ بزنن؟!😂😝 . . #نیاز_کاذب #بهانه #شلوار_کردی #طنز_مادرانه #پ_بهروزی #مادران_شریف_ایران_زمين

07 تیر 1399 17:14:54

0 بازدید

madaran_sharif

. در مورد کارهای خونه هم بگم🧽🧹🧺 . تو خونه‌ی ما، از صبح که همسرم می‌رن، بچه‌ها تقریبا آزادن ریخت و پاشاشونو بکنن، و نزدیکای اومدن همسرم⁦🧔🏻⁩ با همدیگه، یا خودم به تنهایی⁦⁦👩🏻⁩ خونه رو جمع می‌کنیم. البته کلا هم خیلی شیک و پیک نیستیم😁 و تقریبا به جز ضروریات، چیز اضافی تو خونه نداریم. . معمولا خونه‌ی من، خیلی مرتب محسوب نمی‌شه🤨 یعنی ایده‌آل‌هام برای یه خونه تمیز، با بعضیا تفاوت داره.😬 مثلا دیوارامون نقاشی🎨⁦🖌️⁩ و لک داره، و فرشامو مجبورم سالی یه بار، دوبار بشورم. . . اما برای داشتن خونه‌ی نسبتا مرتب، متوجه شدم رعایت بعضی نکات، خیلی مفیده. یکی اینکه خود من نریزم😏 و وقتی یه چیزی رو برمی‌دارم، سر جاش بذارم⁦👉🏻⁩ این قاعده ی طلائیه✨ که مامانم خدابیامرز همش می‌گفت. . دیگه اینکه موقع انتخاب وسایل، فکر می‌کنیم واقعا یه چیزی رو بخریم یا نه🤔 و اگه داریم می‌خریم چه رنگ و جنسی بخریم که هم قشنگ باشه هم زود کثیف نشه🧐 . وسایلی انتخاب می‌کنم که تمیز کردنش راحت باشه⁦👌🏻⁩ و البته برای اینکه حرص نخورم، وسایل گرون و لوکس🏺 نمی‌خرم، که اگه بچه‌م یه خرابکاری کرد، انقدر عصبانی😡 نشم که به روح بچه لطمه بزنم.🥺 . موقع خرید جهیزیه، دوست نداشتم خونم تجملاتی باشه و چیزایی که لازم ندارمو بخرم، ولی اخیرا به این نتیجه رسیدم که اگه بچه‌ها رو میز غذا خوری غذا🍽 بخورن، تمیز کردنش برام راحت تره😏، و غذا رو تو کل خونه پخش نمی‌کنن. برای همین یه میز و چندتا صندلی، از جنس فایبرگلاس خریدیم که بتونم راحت تمیزشون کنم🧽 . یه سری ترفندایی هم که برای تمیز نگه داشتن خونه، توی اینترنت دیدم، نکات ساده و سریعی داشت که خیلی برام مفید بود⁦👌🏻⁩ . هرچند به نظر من مداومت در رعایت این نکته‌های ساده، اراده‌ی بالایی می‌خواد که بعد بچه‌دار شدن آدم اگه بخواد خونه‌ش مرتب بمونه، مجبور می‌شه این اراده رو در خودش ایجاد کنه😁 . من برای اینکه بتونم با چندتا بچه کارهای خونه‌مو بکنم🧹، درسمو بخونم📚 و به علایقم برسم، خیلی چیزا یاد گرفتم. مثل مدیریت زمان⏰ یا اینکه تو زمان واحد، چندتا کار بکنم😌 اینکه غفلت نکنم، وگرنه پشیمون می‌شم😥 (مثلا اگه یه لحظه تنبلی کنم و یادم بره  به بچه‌ها بگم اول زیرانداز بندازید، بعد کاردستی🎊🎨 درست کنید، فرش داغون می‌شه) . و اینکه اگه ول کنم و بگم حالا بعدا جمع می‌کنم😕، بعد یکی دو ساعت خونه‌م منفجر شده. نکته‌ی کلیدی همین استمرار در مراقبته⁦👌🏻⁩ . . #پ_ت #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهاردهم #مادران_شریف_ایران_زمین

05 خرداد 1399 15:47:54

0 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله) . ✳️عبد باید برنامه‌ی عبادی داشته باشه⁦👌🏻⁩ اما من که نمی‌دونستم برنامه‌ی عبادی لازمه #ادب_بندگیم و با شرایط من(⁦🧒🏻⁩⁦👦🏻⁩⁦👶🏻⁩) چیه؟ . تو همون جعبه هه دنبال دکمه و نگین و... بودم که خداجونم یک تسبیح پر از مهره‌های قیمتی نشونم داد🤩 و اون جعبه رو گذاشتم کنار! . هر کدوم از این مهره‌ها رو که برداریم بقیه مهره‌ها باهاش میان بالا😇 چون به یه نخ تسبیح بند شدند❗️مهره‌های این تسبیح، انواع فضایل و عباداته، نخ تسبیح هم ایمانه⁦👌🏻⁩ پس باید دستی به سر و روی ایمانم می‌کشیدم تا بقیه فضایل باهاش بیان تو وجودم😍 . هدیه‌ای از جانب یه دوست این رو به من فهماند و شروع کردم: 💡کتاب #پله_پله_تا_ملاقات_خدا برای کنار گذاشتن رذایل اخلاقی و تقویت ایمان به خدا⁦👌🏻⁩ این کتاب، با زبان ساده و استفاده از آیات و روایات، عوامل نقصان در ایمان به خدا رو تشریح می‌کنه مثلا: غفلت، ناامیدی، حسد، بخل، ریا، پرخوری، تکبر، خشم و... درمان معنوی و عملی هم می‌ده🤩 اونم طبق توصیه‌ی ائمه هدی(ع) و علمای بزرگ⁦👌🏻⁩ روزی سه الی چهار صفحه! و نه بیشتر❌ . کتاب #نگاهی_به_رابطه_عبد_و_مولا از حجت‌الاسلام علیرضا #پناهیان هم نگرش عمیق و جدیدی بهم داد و انگیزه‌ی تقویت ایمانم رو بیشتر کرد. البته اونم پاره پوره شد تا تموم بشه ولی کوتاه و شیوا و شیرینه😍 . همه‌ی اینا کمکم کردن به استقبال #رنج_خوب برم و بیخودی خودمو درگیر #رنج_بد نکنم.☺️ . بندگی در همه‌ی ابعاد زندگیم باید نمود داشته باشه⁦👌🏻⁩ ✳️می‌دونستم همسری و مادری بستر فوق‌العاده ای برای ظهور #ادب_بندگیه😍 همچنین خدمت، محبت و احترام به والدین⁦👵🏻⁩⁦👴🏻⁩ . اما دو نکته: 1⃣ این حقیقت همیشه و هر لحظه یادم نبود❗️ از کجا فهمیدم؟ توقعاتم! اعتراضاتم! دلشوره‌هام! غصه‌هام! مثل وقتایی که همزمان یکی برای شیر منتظرمه⁦👶🏻⁩ اونیکی برای دستشویی⁦🧒🏻 دیگری برای پاسخ سوال🤔 و غذا هم برای ته نگرفتن😐 ✅سعی کردم دائم به خودم یادآور بشم که «دارم بندگی می‌کنم»، خوب و مؤدبانه هم بندگی کنم، لبخند بزنم و شکر نعماتش کنم😍 . 2⃣ این توجه رو باید همراه می‌کردم با #اصلاح_زیرساخت‌ها! مثلا اصلاح #سبک_تغذیه مطابق طبع و استفاده از تکنیک‌های مدون #سبک_مادری و همسری، نمی‌شه که هی کاکائو بدم بچه‌ها بعد از در و دیوار برن بالا بریزن بشکنن و من لبخند بزنم بگم دارم مؤدبانه بندگی می‌کنم☺️ . ⁦👇🏻⁩ادامه در قسمت نظرات⁦👇🏻⁩ . . پیشنهادات در پست بعد😊 . . #روزنوشت_های_مادری #قسمت_سوم #مادران_شریف_ایران_زمین #رابطه_عبد_و_مولا #ادب_بندگی

22 مرداد 1399 16:53:46

1 بازدید

madaran_sharif

. من یه کارایی رو همیشه دوست داشتم انجام بدم و هیچ وقت نتونسته بودم...😒😓 و این طولانی شد😫 و باعث شد حالم بد بشه😞 و لازم دیدم برای اینکه بتونم مادر پویایی باشم💖 اون‌ها رو جدی بگیرم✨ . علت این که تصمیم گرفتم برم دانشگاه، همین نیازم بود⁦👌🏻⁩ . اون اول با اینکه می‌تونستم بلافاصله بعد کارشناسی بدون کنکور، ارشد رو ادامه بدم⁦👩🏻‍🏫⁩، ولی انصراف دادم. . علت اصلیشم بچه‌دار⁦👶🏻⁩ شدنم بود. الان هم اصلا ناراحت نیستم که این کارو کردم😉 اون موقع اون نیازو داشتم⁦👌🏻⁩ ولی الان نیازم متفاوته😌 . الان دانشگاه رفتن، اون بازه‌ایه که احساس می‌کنم حالم خوب می‌شه. و انرژی می‌گیرم برای بچه‌داریم.💖 . من برای خودم راه‌ حل دانشگاه رو پیدا کردم، با توجه به شرایط دور و برم😌 واقعا همه‌ی شرایط⁦👌🏻⁩ حال خودم، شرایط خانوادگیم، شرایط اقتصادی و فرهنگی. همه‌شون تاثیر داشتن🧐 . و برای همین، برای بقیه نه توصیه می‌کنم نه رد😶 لازمه هرکی برای خودش، راه حلشو پیدا کنه📋 . البته دلایل دیگه ‌ای هم برای این انتخابم داشتم. مثلا این که فکر می‌کنم در تربیت طولانی مدت بچه‌ها⁦👶🏻⁩ موثره🤔 یعنی بچه‌ها از مادری که آگاه، اهل علم و به روز باشه، بیشتر الگو و اثر می‌گیرن. . . الان در این روزها، من به جز دانشگاه کارهای دیگه‌ای هم انجام می‌دم. انگار بچه‌ها که بیشتر می‌شن، به برکت حضورشون، منم می‌تونم فعالیت‌هامو بیشتر کنم😅 . ⁦👈🏻⁩ یک کلاس برای تدریس، توی حوزه، برداشتم.👩🏻‍🏫⁩ . ⁦👈🏻⁩ یه کار پژوهشی، در مورد فلسفه و تاریخ و ادبیات، هم با یه استادی (که تو #قسمت_شش توضیح دادم)، انجام می‌دم...📚 . و حتی کلاس ورزشی که هیچ وقت نمیرفتم، بعد بچه سومم، شروع کردم⁦🏃🏻‍♀️⁩😂 (کلاس پیلاتس، که بچه‌ها رو هم با خودم می‌بردم. جایی نزدیک دانشگاه شریفه. یه مربی دارن که میاد و بچه‌ها⁦👶🏻⁩ رو ساعتی نگه می‌داره. هروقت هم بچه‌ها بخوان می‌تونن بیان پیش مادر) . و البته قطعا که مهم‌ترین کارم مادریه. ولی همه‌ی این‌ کارهای دیگه هم بهم خیلی انرژی می‌دن. . (در مورد ورزش، یه مدت هم، توی تابستون (بعد دوره‌ی کولیک‌های محمدمهدی😣) کلاس می‌رفتم و همسرم⁦🧔🏻⁩ بچه‌ها رو نگه می‌داشتن، البته آسون نبود اینکه همسرم راضی بشن بچه‌ها رو نگه دارن😄 یعنی دیدن که دیگه به حالت اضطرار رسیدم😰 و یه جورایی دیگه نمی‌کشم، و لازمه حتما این کلاس رو برم تا حالم بهتر بشه، و بعد راضی شدن) . . پ.ن: برای درس خوندن توی خونه هم، مفصلا توضیح دادم که چیکار می‌کردم و می‌کنم📖 (#قسمت_هفتم و #قسمت_هشتم)😉 . . #پ_ت #تجربیات_تخصصی #قسمت_سیزدهم #مادران_شریف_ایران_زمین

04 خرداد 1399 16:08:52

0 بازدید

madaran_sharif

. وقتی وجود این هدیه ارزشمند👶🏻 رو فهمیدم از خودم می‌پرسیدم، با وجود یه گل پسر بی‌قرار، الآن خوشحالی یا ناراحت؟! (گاهی شبا به خاطر بدقلقی‌های پسری گریه می‌کردم.😢 گاهی از بچه‌دار شدن پشیمون می‌شدم؛ ولی هر دفعه، یادم می‌افتاد که این تصمیم رو فقط به خاطر خدا گرفتم و خدا منو تنها نمی‌ذاره... 💖) . راستش ذوق زده نبودم💆🏻‍♀ ، ولی اصلا ناراحت نبودم. . وقتی باخودم فکر می‌کردم چطور انقدر راحت کنار اومدم!؟😬 تنها جوابی که داشتم این بود: . «خدا خودش دلم رو آروم کرده»✨😌 . خیلی راحت جاش رو تو دلم باز کرد... راحت‌تر از گل پسری که آمادگیشو داشتم...😃 . راستش امیدوار بودم دختر باشه😍 (من عاشق دخترم👧🏻) . از همون اول قرار گذاشتم، هرکی ازم پرسید نی‌نی‌تون مهمون خونده‌س یا ناخونده؟🤔 فقط بگم: . هدیه الهی بود✨ و واقعا دخترم هدیه الهی بود... . . حالا سوال اصلی این بود؟! برنامه رفتن جناب همسر تغییر کنه یا نه؟!🤨 . هر چی فکر کردیم، دیدیم با وجود یه بچه 5 ماهه و حسابی بی‌قرار، توی شهر غریب (تهران)، گذروندن بارداری خیلی سخته. و شاید حتی اگه همسرم🧔🏻 رفتنشون رو کنسل کنند، باز هم من مجبور بشم برم شهرستان🏠... . رسما دوره پست‌داک همسر هم شروع شده بود و کنسل کردنش کار راحتی نبود. . برگشتم منزل پدری. . دوران فراق دوباره شروع شد و این بار سخت‌تر از قبل.💔 . با این‌که سعی می‌کردم از بودن کنار خانوادم👨‍👩‍👧‍👦 بیشترین بهره رو ببرم، ولی دوری از همسرم آزارم می‌داد😢 . گل پسرمون کم‌کم بزرگ می‌شد... شش ماهه بود و برای نشستن تلاش می‌کرد😍 بی‌قراری‌هاش هم، به طرز قابل توجهی، کم شده بود🤲🏻😊😄 و راحت و آروم می‌خوابید. . با مامان🧕🏻 و بابا🧔🏻و برادرای👱🏻‍♂👦🏻 من انس گرفته بود😃 . رسما همه کارهاش با مامان و بابام بود... مامانم پوشکشو عوض می‌کرد؛ و بابام که عاشق بچه‌س😍، وقتی خونه بود، بهش غذا می‌داد🥣 و گاهی هم می‌خوابوندش... . توی این مدت کلاس رانندگی🚘 رفتم. و با چند تا از دوستان، #دوره_مطالعاتی کتاب‌های📚 #من_دیگر_ما رو شروع کردیم. . قبلا کتاب‌ها رو خونده بودم📖، و این بار می‌خوندم تا برای بقیه خلاصه و مطرح کنم؛ و این برای خودم تجربه فوق‌العاده ای بود👌و بهتر از همه، توی ذهن خودم موندگار می‌شد.💯 . گل پسر👶🏻، رو هم می‌بردم جلسه. می‌نشست و کنارمون بازی می کرد. گاهی هم وقتی داشتم حرف می‌زدم🗣، توی بغل یا روی پام می‌خوابید😴... . پ.ن: عکس، تولد یک سالگی پسرم، تو شهرستان😍🎂 . . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجرییات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_هفتم #مادران_شریف

08 فروردین 1399 16:33:11

0 بازدید

madaran_sharif

#ه_محمدی (مامان #محمد ۲.۵ ساله) . محمد کوچولوی نوپا، اولین قدم‌های زندگی‌شو برمی‌داشت... می‌خورد زمین...🤕 پا می‌شد و دوباره می‌خورد زمین... . اگه ما به خاطر مشقت‌های راه رفتن، اجازه این کارو بهش نمی‌دادیم، اون رو از یه نعمت بزرگ پشتش، محروم کرده بودیم! . . بعضی از آدما، تو زندگی‌های خودشون، یه سختی‌هایی دیدن، که می‌ترسن بچه‌هاشون دچارش بشن و خودشونو به آب و آتیش می‌زنن که اونا دیگه درگیر اون سختی‌ها نشن...⁦🤷🏻‍♀️⁩ . یه مثال معروفش اینه که اکثر پدر مادرا، اول ازدواجشون دستشون تنگ بود و در مضیقه قرار داشتن، ولی گاهی برای ازدواج دخترشون، فقط به خواستگار با شرایط مالی بالا اجازه فکر کردن می‌دن! در حالیکه خود دختر ممکنه راضی باشه به اون شرایط👌🏻⁩ . . یکی از راه‌هایی که بهمون کمک می‌کنه خودمون با بچه‌هامون این‌طوری نباشیم، لذت بردن تو دل سختی‌هاست.🙂 . چرا فقط به جنبه‌های منفی این اتفاقات سخت نگاه کنیم؟ چرا به جای اینکه غصه بخوریم اول ازدواج هیچی نداریم، لذت نبریم که داریم آجر به آجر زندگی‌مونو با عشق می‌سازیم؟❤️ . . این‌جوری هم تحمل سختی‌ها برامون آسون می‌شه هم دیگه مانع امتحانات الهی برای فرزندانمون نمی‌شیم: . چرا دخترم از این لذت محروم بشه؟ بذار اونم زندگی‌شو خودش بالا ببره😊 . حواسمون هست که خدای مهربونمون، از ما به ما و فرزندانمون مهربونتره؟ . اگه مصلحت دیده این دنیا رو دار سختی‌ها و ابتلائات قرار بده، حتما خیر ما رو می‌خواد. و چه خوبه آدم در مقابل خیرخواهی پروردگارش😍 خوش‌بین و شکرگزار باشه.😊 . این حس خوب مقابل سختی‌ها، مثل گرما، یخ سختی‌ها رو ذوب می‌کنه... یعنی در ظاهر آدما می‌بینن ما زندگی سختی داریم، ولی خودمون خوشحالیم و رضایت‌مندی رو لبامونه.🤭 . . ما به خاطر اینکه دید محدودی داریم، ارزش کمی برای رشد خودمون قائلیم... ولی می‌بینیم خدا کلی پازل می‌چینه که ما تو یه سختی، یه رشدی بکنیم و این رشد، برای خدا خیلی ارزشمنده💎 اصلا همه‌ی این بند و بساط عالم رو هم به خاطر همین رشد ماها، رقم زده... . و ما هیچ‌جوره نمی‌تونیم این سختی‌ها رو از خودمون و بچه‌هامون (که خدا به دنبال رشد اون‌ها هم هست) دور کنیم. بالاخره یه جایی باید نشون بدیم که چند مرده حلاجیم.😏 . پس چه خوبه که به جای جزع و فزع و به آب و آتیش زدن، نگاهمون رو به اون‌ها عوض کنیم و بهشون به عنوان هدیه‌ای از خدا❤️ که ظاهرش سختی و باطنش آرامش و تعالیه، نگاه کنیم. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

02 مهر 1399 17:41:06

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمه‌سادات ۱۷ساله، #سیده‌ساره ۱۲ساله، #سیدعلی ۸ساله و #سیدمهدی ۵ساله) #قسمت_هشتم بارداری فاطمه بسیار دلچسب و راحت بود.😍 احتمالا به خاطر سبک زندگی‌ای بود که قبل از ازدواج داشتم. خونه‌ی پدری غذاهای سالم می‌خوردم و بنیه‌ی قوی داشتم.😊 زایمانم هم طبیعی بود و زود سرپا شدم. اما از نظر روحی خیلی تحت فشار بودم! قبل از ۴۰ روزگی فاطمه متوجه شدم که به نور واکنش کمی نشون می‌ده.😔 بعد از اون هم متوجه لرزش چشمش شدم.😳 خلاصه با فهمیدن اینکه دخترم کم‌بینا یا حتی نابیناست خیلی به هم ریختم.😢 یادمه روزی که دکتر گفت ممکنه دخترم نابینا باشه رشت (خونه‌ی پدرم) بودم و همسرم نبودن. با دخترم خودمو توی اتاق حبس کردم و گریه می‌کردم.😭 پدرم تحملشون تموم شد و گفتن بابا! همون‌قدر که تو از وضعیت دخترت ناراحتی، من و مادرت هم به خاطر وضعیت تو غصه می‌خوریم! من دیگه تحمل ندارم گریه کردنت رو ببینم... اونجا بود که به خودم اومدم. دیدم آگاهانه دارم باعث ناراحتی‌شون می‌شم. خودم رو جمع کردم! بعد هم همسرم اومدن کنارم و محکم گفتن اگه فاطمه سادات حتی نابینا هم باشه ما باید راضی به رضای خدا باشیم. ما هر کاری از دستمون بر بیاد می‌کنیم اما ناشکری نه! محکم بودن اراده‌ی همسرم خیلی آرومم کرد.👌🏻 بعدها هم که فاطمه رو دکتر می‌بردیم و شرایط خیلی سخت‌تر بچه‌های دیگه رو می‌دیدم خدا رو شکر می کردم که فاطمه شرایط بهتری داره و برای سلامتی اون بچه‌ها دعا می‌کردیم. و اما بارداری دومم😍 اون روزا شدیدا درگیر ویار شدم. اما چون مشغول فعالیت بودم، خیلی بهم سخت نمی‌گذشت! حس می‌کنم هر چقدر مشغله‌ی ذهنی بیشتر باشه ناراحتی‌های جسمی کمتر اذیت می‌کنه. خانواده‌ی مهربان همسرم که ساکن اصفهان بودن دوست داشتن وقتی فرزند دوممون به دنیا میاد کنار اون ها باشیم. زایمان دوم مجبور به سزارین شدم! ۱۵ روز بعدش هم دچار تب و ضعف شدم و توی خونه بستری بودم. خانواده‌ی همسرم خیلی کمک کردن تا سرپا بشم. بعد از این مدت برگشتیم قم و مادرعزیزم هم ۱۵ روز پیشمون بودن. بعد هم رفتن و ما موندیم و یه خانواده‌ی ۴ نفره.😍 خداروشکر دل‌دردهای مرسوم نوزادها رو نداشتند و بچه‌های خوش خوابی بودن و سختی زیادی در این رابطه نکشیدم.😊 فقط همه‌شون زردی داشتن و معمولاً چند روزی تو دستگاه یا بیمارستان بودن. بارداری سوم و چهارم هم باز ویارهای سختی داشتم اما وقت فکر کردن به ویارها رو نداشتم😅 و به هر حال گذشت! تو بارداری چهارم، کمی ضعف جسمی داشتم که روی خلقیات و حالات روحیم هم اثر گذاشته بود.😔 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمه‌سادات ۱۷ساله، #سیده‌ساره ۱۲ساله، #سیدعلی ۸ساله و #سیدمهدی ۵ساله) #قسمت_هشتم بارداری فاطمه بسیار دلچسب و راحت بود.😍 احتمالا به خاطر سبک زندگی‌ای بود که قبل از ازدواج داشتم. خونه‌ی پدری غذاهای سالم می‌خوردم و بنیه‌ی قوی داشتم.😊 زایمانم هم طبیعی بود و زود سرپا شدم. اما از نظر روحی خیلی تحت فشار بودم! قبل از ۴۰ روزگی فاطمه متوجه شدم که به نور واکنش کمی نشون می‌ده.😔 بعد از اون هم متوجه لرزش چشمش شدم.😳 خلاصه با فهمیدن اینکه دخترم کم‌بینا یا حتی نابیناست خیلی به هم ریختم.😢 یادمه روزی که دکتر گفت ممکنه دخترم نابینا باشه رشت (خونه‌ی پدرم) بودم و همسرم نبودن. با دخترم خودمو توی اتاق حبس کردم و گریه می‌کردم.😭 پدرم تحملشون تموم شد و گفتن بابا! همون‌قدر که تو از وضعیت دخترت ناراحتی، من و مادرت هم به خاطر وضعیت تو غصه می‌خوریم! من دیگه تحمل ندارم گریه کردنت رو ببینم... اونجا بود که به خودم اومدم. دیدم آگاهانه دارم باعث ناراحتی‌شون می‌شم. خودم رو جمع کردم! بعد هم همسرم اومدن کنارم و محکم گفتن اگه فاطمه سادات حتی نابینا هم باشه ما باید راضی به رضای خدا باشیم. ما هر کاری از دستمون بر بیاد می‌کنیم اما ناشکری نه! محکم بودن اراده‌ی همسرم خیلی آرومم کرد.👌🏻 بعدها هم که فاطمه رو دکتر می‌بردیم و شرایط خیلی سخت‌تر بچه‌های دیگه رو می‌دیدم خدا رو شکر می کردم که فاطمه شرایط بهتری داره و برای سلامتی اون بچه‌ها دعا می‌کردیم. و اما بارداری دومم😍 اون روزا شدیدا درگیر ویار شدم. اما چون مشغول فعالیت بودم، خیلی بهم سخت نمی‌گذشت! حس می‌کنم هر چقدر مشغله‌ی ذهنی بیشتر باشه ناراحتی‌های جسمی کمتر اذیت می‌کنه. خانواده‌ی مهربان همسرم که ساکن اصفهان بودن دوست داشتن وقتی فرزند دوممون به دنیا میاد کنار اون ها باشیم. زایمان دوم مجبور به سزارین شدم! ۱۵ روز بعدش هم دچار تب و ضعف شدم و توی خونه بستری بودم. خانواده‌ی همسرم خیلی کمک کردن تا سرپا بشم. بعد از این مدت برگشتیم قم و مادرعزیزم هم ۱۵ روز پیشمون بودن. بعد هم رفتن و ما موندیم و یه خانواده‌ی ۴ نفره.😍 خداروشکر دل‌دردهای مرسوم نوزادها رو نداشتند و بچه‌های خوش خوابی بودن و سختی زیادی در این رابطه نکشیدم.😊 فقط همه‌شون زردی داشتن و معمولاً چند روزی تو دستگاه یا بیمارستان بودن. بارداری سوم و چهارم هم باز ویارهای سختی داشتم اما وقت فکر کردن به ویارها رو نداشتم😅 و به هر حال گذشت! تو بارداری چهارم، کمی ضعف جسمی داشتم که روی خلقیات و حالات روحیم هم اثر گذاشته بود.😔 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن