پست های مشابه
madaran_sharif
. #قسمت_هشتم . #بنتالهدی( مامان سه دختر) . مجرد که بودم، فکر میکردم تمام روزم پره و وقت خالی ندارم.😏 . ازدواج کردم و کارهام بیشتر شد، ولی بازم به همهشون میرسیدم و حس میکردم دیگه واقعاً وقتم پره!😅 . دوقلوها که دنیا اومدن، دیگه احساس میکردم هیچ وقت خالیای ندارم!😁 . الآنم که سه تا بچه دارم و کلی پروژه و فعالیت جدید هم به برنامهم اضافه شده بازم تمام روزم پره!😂 . اما طبق تجربه معتقدم هنوزم وقتم پر نیست! اصلاً شاید وقت پرشدنی نیست! هی کش میاد! زمان #برکت پیدا میکنه. . وقتی حجم کار میره بالا، مجبور میشم با #برنامه_ریزی دقیقتری پیش برم. روی زمانهای پرت حساس میشم و ازشون استفاده میکنم.💪🏻 . یه دفترچه دارم که همه کارهایی که باید انجام بدم رو اونجا یادداشت میکنم.📒 در طول روز هر جا که وقتم خالی میشه از تو دفترچه یکی از کارها رو انتخاب میکنم و انجام میدم. مثلاً تحقیقی باید انجام بدم یا کتابی بخونم. گاهی حتی در حین کلاسهای نه چندان مفید دانشگاه مشغول انجامشون میشم. . هر روز هفت صبح میرم دانشگاه.گاهی تا ظهر هستم و گاهی کمی بعدتر میرم خونه. وقتی برمیگردم تمام وقتم رو با بچهها میگذرونم. هر چند الان که بزرگتر شدن خیلی پیش میاد که خودشون مشغول بازی میشن و من ترجیح میدم اینجور مواقع کتاب دستم بگیرم، تا بچهها هم ببینن که مادرشون مطالعه میکنه!😎 هرجا بخوام برم و امکان بردن بچه ها باشه با خودم میبرمشون.👧👧👯 . تو انتخاب اینکه چه کارهایی رو تو برنامه بیارم هم وسواس دارم. کارهای خوب خیلی زیاده. ممکنه هزار و یک کار باشه که من دوست داشته باشم انجام بدم اما من باید برای بازههای مختلف زندگیم یک هدف رو در نظر بگیرم و هر کار خوب دیگهای رو اگه در راستای رسیدن من به اون هدفم هست انجام بدم.😊 . اول هر سال میریم مشهد❤️ من و همسرم همونجا یه برنامه یکساله مینویسیم. با مشورت هم اهداف و برنامههامون رو مشخص میکنیم. در طول سال هم چند وقت یک بار بررسی میکنیم که چقدر پیش رفتیم و کجا کمکاری کردیم. چه کارهایی رو باید حذف کنیم و چه کارای جدیدی رو باید اضافه کنیم. یکی از موضوعات گفتوگوهای دونفرهمون همینهاست.🧔🏻👩🏻 . البته اینها همه راهکارهای ثانویه هستند! مهمترین راهکارم برای جمع بین فعالیتها با مادری توسل هست. توفیق فکر کردن و برنامهریزی رو هم به لطف اهلبیت دارم.🙏🏻 . نکته دوم هم برکته! خدا به همت و زمان کسی که طبق وظیفه کار میکنه برکت میده.😍👌 پ ن: البته از وقتی کرونا اومده مشهد نمیریم😔 ولی برنامه سالانه مینویسیم.👌 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_
26 اسفند 1399 17:09:19
0 بازدید
madaran_sharif
#پ_بهروزی (مامان محمد ۴ساله و علی ۲ساله) . موقع تولد محمد خیلیا فکر میکردن برای زایمان میرم تهران پیش خانوادهی خودم و همسرم. اما نرفتم و زحمتش افتاد گردن مادرم که اومدن پیشمون.😍 مامانم هم نمیتونستن زیاد بمونن. پدر و برادرم تهران تنها بودن.😐 . خیلی زود سعی کردم کارهایی مثل شستن بچه رو در حضور مامانم تمرین کنم تا یاد بگیرم. . محمد ۱۱ روزه بود که برای اولین بار من و گل پسر صبح تا شب رو با هم گذروندیم و زندگی سه نفره آغاز شد.👪 اگر تهران میرفتم قطعا به این زودی برنمیگشتم! . . برای دختری که کلا استعداد خانهداری نداشته (و نداره😅) و تعاملش با بچه در حد نگهداری چند ساعته از بچههای فامیل بوده، تجربه ترسناکی می نمود!!😟 . سر علی که اعتماد به نفسم بیشتر هم شده بود، فقط یک هفته مادرم پیشمون بودن.👧 . . همیشه شنیدیم که آخی! فلانی تو غربت دست تنها بچههاشو بزرگ کرده! اما من یکی از امکاناتی که برای بزرگ کردن بچهها داشتم رو «دور بودن از خانوادهها» میدونم!🙃😮 حتی تو اوج بحرانها هم پیش نیومده که بگم کاش نزدیک هم بودیم! . البته اشتباه نشه ها! محمد و علی شکرخدا #پدربزرگها و #مادربزرگهای خیلی خوبی دارن و وقتی با اونها هستیم خیلی بهمون خوش میگذره.😍 انشاءالله خدا عمر باعزت بهشون بده.🌷 . ولی این تنهایی خیلی زود منو تبدیل به یه #مامان_توانمند کرد! نه به این معنی که همیشه خونه مرتبه یا غذا به موقع آمادهست! و نه حتی به این معنی که با بچهها دعوامون نمیشه! بلکه یاد گرفتم موقع #مشکلات به جای متلاطم شدن، دنبال #راه_حل بگردم! از دلدرد بچه، شب بیداریهای مادرپسری و زخم شدن دست و پا... تا بحرانهای جدیِ خانوادگی! . خیلی زود با #رنجهای طبیعی مسیر زندگی مأنوس شدم.🧡 . شاید اگر نزدیک خانوادهم بودم هیچوقت ضرورت #سحرخیزی رو درک نمیکردم!چون هر ساعتی میشد بچهها رو بسپرم و به کارهام برسم.😅 . احتمالا اگر نزدیک بودم ترجیح میدادم به جای روشهایی که از کتب تربیت دینی بهش رسیدم، شبیه اطرافیانم بشم تا کمتر دچار تعارض بشم باهاشون و این یعنی گاهی از ایدهآلهام باید صرف نظر میکردم. . اگر نزدیک بودیم همسرم کمتر درگیر نگهداری از بچهها میشدن! ولی الان مجبوریم دوتایی بچههامونو بزرگ کنیم و این برای همهمون یه مزیت خیلی بزرگه!❤️ . پ.ن:برای من دوری لازم بوده و هست چون با استقلال، آرامش بیشتری دارم☺️هرچند هیچ وقت منکر سختی هاش نمیشم. شما هم اگر دورید یا امکان کمک گرفتن ندارید، از معایب و محاسنش بگید برامون.🌷 #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری
06 دی 1399 16:21:30
0 بازدید
madaran_sharif
. همسرم جزء گزینههای اولی بود که اومدن. . به جز مامانم، بقیه فامیل با ازدواجم همراه نبودن. میگفتن اگه ازدواج کنی برای کسب علمت خوب نیست😕 جلوی تو رو برای موفقیتهای علمی و شغلی میگیره... هنوز زوده... ولی من دیگه تصمیممو گرفته بودم.😏 . . معیارهامون برای ازدواج، سختگیرانه نبود.☺️ . همسرم خیلی از شرایط معمول رو نداشتن (مثل شرایط اقتصادی 💸) و از یه شهر دیگه (شیراز) بودن. اما به خاطر داشتن معیارهای اخلاقی و ایمانی، جواب مثبت رو گرفتن.😊 . در تیر ماه ۹۱ خیلی ساده ازدواج کردیم😁 با یه مراسم عقد کوچیک توی خونه.🥨🍎🍇 . خرید ازدواجمون، خرید خیلی سبکی بود. در حد دو تا حلقه💍 و یه سری ضروریات عادی هنوزم که هنوزه سرویس طلا نخریدم.😁 . اولش که ازدواج کردیم، همسرم گفتن که تا یه سال توانایی اجاره کردن خونه🏠 رو ندارم. ما هم مشکلی نداشتیم😁 ولی بعدا شرایط سخت شد.😣 هر دو خوابگاهی و دور از خانوادهها بودیم، شرایط خیلی سختی رو تحمل میکردیم.😩 . و خدا در همین شرایط، درهای رحمتش رو به رومون باز کرد.😇😃 . اول دههی محرم بود که همینجوری رفتیم خونه قیمت کردیم. . همسرم گفتن کاش میشد یه پولی گیرم میاومد. بعد یهو واقعا گیرمون اومد😁 و ما آخر دههی محرم، یه خونه قرارداد بستیم😍 (تو آذر ماه، شش ماه بعد از عقد) . آخر محرم رفتیم تبریز خونهی مامانم اینا. . خیلی معمولی به مامانم گفتم که مامان ما یه خونه اجاره کردیم؛ یه چند تا تیکه از خونه بده من ببرم😁 . مامانم خیلی شوکه شدن.😳😰😍 . بنده خدا یه هفتهای جهاز رو فراهم کردن؛😉 در حد ضروریات زندگی مثل: یخچال، گاز، قابلمه، فرش و اینچیزا... . اون سال که همهی این اتفاقها داشت میافتاد، من مسئول یکی از گروههای دانشگاه هم بودم؛ برای همین، نتونستم تو خرید جهاز کمک کنم.😟 . همهی این مراحل کمتر از یک ماه طول کشید. زندگی متاهلیمون شروع شد😀 با کلی قرض😅😁 ولی با این حال، مانعی برای بچهدار شدن نمیدیدیم🤷🏻♀️ . دو ماه بعد باردار شدم. وقتی مادرم خبرشو شنیدن، خیلی خوشحال شدن.😃 بنده خدا، به خاطر شناختی که از گذشتهی من داشتن، امیدی نداشتن به این زودیها بچهی منو ببینن😅😂 . . سال اخر کارشناسی بودم📚 باید برای کنکور ارشد تصمیم میگرفتم.🤔 . به دو دلیل برای کنکور نخوندم: ♦️یکی اینکه میخواستم برم حوزه😌 ♦️و دوم اینکه معدلم بالا بود و مطمئن بودم کردیت میشم و شدم!😅 . اما طبق تصمیمم برای تحصیل در حوزه #مشکات ثبتنام کردم. . . #پ_ت #قسمت_سوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
23 اردیبهشت 1399 14:58:45
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان #علی ۴ساله و #فاطمه ۲سال و ۱۰ ماهه) چند وقت پیش یه آشنا یه هدیه به پسرم داد که باب میل من نبود. یه آدمک عروسکی کشتی کج.🥴 اصلا خوشم نمیاومد همچین چیزی تو دست و بالش باشه. اما به دلایلی نتونستم اعتراض کنم. علی آقای ما هم عاشق آدمکش شد و حسابی باهاش بازی میکرد. چند روز بعد اومد و گفت: این یار علی مولاست... میره با آدم بدا میجنگه… فرماندهی سپاه علی مولاست.🤩 همین موقع یه حس قشنگ تمام وجودم رو پر کرد… حسی شبیه دیدن میوهی درختی که خودت کاشتی… یاد کوچولوییهاش افتادم. یاد وقتی که علی آقا یکساله بود و من سعی میکردم براش قصه بگم. قصههایی که به توصیهی کارشناس با محوریت علی مولا باشه. علی آقا یه پسر کوچولوی وروجک بود که از داستانهای جنگی خوشش میاومد.😉 اوایل که شروع کردم به داستان گفتن فقط قصهی جنگهای امیرالمؤمنین رو میگفتم. داستانها در حد چند تا جملهی ساده بود. آدم بدا اومدن حمله کردن. آدم خوبا دفاع کردن علی مولا برنده شد… در حد همچین جملاتی که ذهن کوچولوش بتونه بفهمه و درک کنه. با همین چند تا جملهی ساده ذوق میکرد و هیجانزده میشد.😍 هرچی بزرگتر شد داستانها هم پرجزئیاتتر و با آبوتاب بیشتری شد. دیگه کمکم شخصیتهای جدید وارد قصهها میشد. اسم و رسم آدمها جزئیات اتفاقها و… حتی گاهی روی کاغذ براش نقشه میکشیدم. کمکم قصههای جدیدی هم وسط اومد. قصههایی که همهی ابعاد وجود علی مولا رو نشون بده.🧡 قصهی بازی با بچههای یتیم، قصهی انفاقهای شبانه، و... الان علی آقای ما چهار ساله است و مدت زیادیه که من براش کمتر قصه میگم ولی اسم و رسم علی مولا تو ذهنش حک شده و تو بیشتر بازیهاش هست. از همون کوچولوییهاش آدم خوبا یار علی مولا بودن و آدم بدا دشمنش… آرزوی پسری ما اینه که یه روز یار علی مولا بشه😍 و کنار علی مولا با دشمنا بجنگه.😅 بعد از اتفاق اون روز فهمیدم چقدر مهمه که بچههای ما یه شخصیت محوری برای خودشون داشته باشن. و اگه این شخصیت قشنگ تو ذهن و وجودشون جا گرفته باشه دیگه لازم نیست از الگو شدن قهرمانهای پوشالی غرب ترسید. پی.ن: من با بحث شخصیت محوری از طریق صوتهای استاد عباسی ولدی آشنا شدم و از طریق کانال خودشون این مباحث رو دنبال کردم. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین #ز_منظمی
20 آبان 1400 21:32:26
1 بازدید
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان #علی آقا ۳ سال و ۱ ماهه و #فاطمه خانم ۱ سال و ۱۱ ماهه) . این ترم از همهی ترمهای پیش واحدهای بیشتری دارم. دروسم کاملا تخصصیه و ۵ روز در هفته هم کلاس دارم. چند وقته مطالعات غیردرسیم بیشتر و هدفمندتر شده . چند تا فعالیت و مطالعهی جانبی که شروع کرده بودم جدیتر شده و وقت بیشتری ازم میگیره. . گاهی وقتا که کارها و مشغلههای ذهنی بهم فشار میاره🤯، یه ندای ضعیفی از اون ته دلم میگه چقدر دلم تنگ شده برای وقتی که بچه نداشتم.😏 میتونستم راحتتر درس بخونم، تحقیق کنم و هزار تا کار دیگه که دلم میخواد... یه کم که آرومتر میشم و میتونم واقعی به شرایطم نگاه کنم،🧐 مغزم میگه: مطمئنی اگه بچه نداشتی همهی چیزایی که الان داری رو داشتی؟😎 منطقی که بهش فکر میکنم خیلی هم بیراه نمیگه.🤔 یادم میاد وقتی پسری رو باردار بودم در به در دنبال فعالیتی میگشتم که حوصلهمو سر جاش بیاره اما نمییافتم😕 به هر کار هنری یه نوک زدم اما هیچکدوم حالم رو خوب نکرد...😒 حتی یادمه وقتی یه بچه داشتم کارم خیلی کمتر بود ولی به همون اندازه برکت وقت و کار مفیدم هم کمتر بود...🤨 به این جا که میرسم ته دلم دستشو میاره بالا میگه آقا من تسلیم🙌🏻 . شاید اگر کسی از بیرون به زندگی من نگاه کنه شرایطم خیلی ایدهآل به نظر نیاد... اما الآن که خودم تو این شرایط هستم، فهمیدم نمیشه از روی چیزی که از بیرونِ زندگی آدمها میبینیم دربارهی خوشبختیشون قضاوت کنیم. الآن شرایطم رو خیلی دوست دارم.😍 فاصلهی سنی کمی که با بچههام دارم رو دوست دارم. برکتی که خدا به وقت و روحم داده رو دوست دارم. رزقی که بچهها برای مطالعه و هدفمند شدن مسیرم برام آوردن رو دوست دارم. اینا و خیلی نکات دیگه، چیزایی هستن که از بیرون قابل دیدن نیستن اما به زندگی من ارزش میده... . همهی اینا با هم باعث میشه حس کنم همهی سختیهایی که میکشم ارزشش رو داره... شاید اگر بچه نداشتم، مدرک داشتم. اما این هدفمندی رو نداشتم، این نشاط و رشد رو نداشتم.🤔 مدتیه فکر میکنم موفقیت چیه؟ اون چیزی که بقیه دوست دارن من بهش برسم طبق عرف، موفقیت تعریف میشه؟ یا اون چیزی که حال من رو بهتر میکنه و من رو در مسیر بندگی و زندگی رشد میده؟ . یه چیزی ته قلبم میگه بیشتر چیزهایی که الان دارم رزقیه که بچهها با خودشون برام آوردن 🎁 رزق که همیشه مادی نیست... . أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
12 آذر 1399 16:59:24
0 بازدید
madaran_sharif
. چشامو باز کردم، تو سرم یه دنیا فکر و خیاله🤯 انگار تمام شب رو داشتم فکر میکردم و نخوابیدم😞 . . کارامو شروع میکنم و باز افکارم رو مرور میکنم: 💭رضا مدتیه بهم وابسته شده باید بررسی کنم این روزا چه اتفاقات جدیدی افتاده🤔 . یه جستجو در کتابام📚 گشتی در #مادران_شریف... محمدم👶🏻 رو میخوام از شیر بگیرم چه کنم دچار #اضطراب_جدایی نشه؟ طاها جدیدا موقع دعوا #کتک کاری میکنه🚫 شاید توجهم بهش کم شده👩👦💗 باید بررسی کنم چه کردم و چه نکردم...🤔 تحقیق در مورد محل زندگی آیندهمون، #مدرسه رضای #کلاس_اولی، تنظیم ارتباطات خانوادگی و... . برای رسیدگی به موقع، در #دفتر_برنامهم ردیفشون میکنم📝 اوووه زیادن🤕 نگاهم میافته به وقت دکتر امروز،🕒 باید تنظیم کنم کارامو دیر نشه!⏰ نگاهی به ساعت میکنم، #وقت_بیداری بچههاست، سبزی رو از فریزر میذارم تو یخچال برای ظهر یخش بازشه...❄️ کاش سبزی تازه داشتم🌿 آخه این خاصیت داره؟!😔 . . صبحانه رو آماده میکنم...🍳🍞☕️ قبل بیداری بچهها، کتابامو میذارم کمد📚 با بسته شدن درب کمد، آینه روی درب به حرف میاوفته!😲 "الان این اخم واسه چیه؟!🤨 ناراحتی؟! نگرانی؟! ناراضی؟! نکنه فکر کردی #همه_کاره ای؟😏 البته هیچ کاره هم نیستی!😉 همیشه که سبزیهات یخزده نبوده! به مشکلاتت و راه حلها فکر کن، #تحقیق کن، 🔎 براشون وقت بذار، ⏳ این راه نشد یه راه دیگه، یکی دیگه، #مقاوم باش💪🏻 اگه نشد دوباره تلاش کن! ولی چرا با ناراحتی؟!🤔 نتیجه که دست تو نیست، هست؟ 👈🏻مگه خدا نگفته: "و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه"👉🏻 . ااااا مگه ذکر بعد نمازت نیست این آیه؟؟ امان از غفلت😓 حواست هست پشتت گرمه؟ محکمه! امنه! پس لبخند بزن👌🏻😊 . میگن زن مثل قنده☺️ همیشه شیرینه! پس شیرین باش💖 شاد باش و شادی بخش😍 تلاشتو همراه کن با لبخند رضایت از پیچیدگی زندگی... و بندگی! خیلی قشنگه اگه دقت کنی☺️ . . اخمهام رو باز میکنم و لبخند میزنم... آینه درست میگفت🤗 چه نعمتیه این آینه!😃 . نازگلا! مهربونا! دردونه ها!👶🏻🧒🏻👦🏻 بیدار شید سلام کنید به خورشید🌞😍 صبر کن ببینم نکنه این رفتارهای بچهها هم بازتاب استرس این روزهای منه؟!🤔🧐 . . #ط_اکبری #روزنوشت_های_مادری #توکل #مادران_شریف_ایران_زمین
11 خرداد 1399 17:29:27
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_یازدهم به لطف خدا بچهها در کل با همدیگه خوبن. هوای همو دارن. مخصوصاً دختر بزرگترم که دیگه عاقل و فهمیده شده گاهی از دستشون اینطوری🤪 میشه! ولی حس مسئولیت و بزرگی رو دوست داره و خوشحاله.👌🏻 البته بازم تعارضهایی پیش میادا.❗️ خصوصاً الان که سومی داره بزرگ میشه و برای خودش شاخی میان شاخها خواهد شد.😄 تصور نشه هیچ بچهی بزرگتری چغلی کوچیکتر از خودش رو نمیکنه، سر هیچ اسباب بازی و وسیلهای دعوا نمیشه، عروسک بینوایی دست و پاشو وسط دعوای خواهرها از دست نمیده، به خاطر یه مدادرنگی فریاد و فغان برنمیخیزه... خیر!! مخصوصاً بین اولی و دومی که دیگه بزرگ شدن و باید گیس و گیس کشی کنن وگرنه سنت شکنی کردن.😂 حس و حال کلی باید خوب باشه، عشق و هواخواهی باید برقرار باشه، که الحمدالله هست.😊 هر بار میان پیشم شکایت کنن میگم من تو دعوای خونوادگی شما دخالت نمیکنم.😁🤷🏻♀️ از زمان بارداریم هم رو این قضیه کوچیکتر بودن، ضعیف و نیازمند حمایت بودن آبجی کوچولو مانور میدادم که اونو رقیب نبینن.❗️ چون رقابت وقتی پیش میاد که کسی رو همسطح ببینی. ولی اینطوری اون بچه رو نیازمند به خودشون میدیدن و احساس دلسوزی و مسئولیت در برابرش میکردن.😚 مثلاً تو بارداری سوم، زیارت عاشورا میخوندیم و موقع سلامها میگفتم از طرف کوچولو هم سلام بدید.😍 چون خودش بلد نیست. یا یه صلواتم از طرف اون بفرستید چون خودش نمیتونه. دیگه دختر دومم احساس تکلیف میکرد هر کاری به نیابت از نینی انجام بده.😚 یا به دختر بزرگم میگفتم باید حواسمون باشه قرآن و دعا و... زیاد پخش کنیم، چون روی بچه تأثیر خوبی میذاره. دیگه از اون به بعد هر گونه دعا، اذان و کلیپهای انقلابی تلویزیون که پخش میشد میرفت صداشو بلند میکرد تا نینی نهایت حظ و بهره رو ببره!😆 شنیدم میگن تو دعواهای بچهها سعی کنید دخالت نکنید تا خودشون حل کنن. مگه اینکه آسیبی بچهها رو تهدید کنه. ولی گاهی نمیتونم کامل اجراش کنم و یه وقت رفتم وسط دعواشون از بزرگتره خواستم کوتاه بیاد... هرچند واقعیت اینه که اونم بچهست. و سعی میکنم بعداً از دلش در بیارم؛ میگم دستت درد نکنه گذشت کردی.😉 یا باهاش شوخی میکنم میگم وای خدایاااا ما خواهر بزرگترا همهش باید کوتاه بیایم!! عجب گیری افتادیما!!😜 بیا اصلاً بغلِ هم، گریه کنیم.😂 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین